جواب کارگاه نوشتن صفحه 23 نگارش دوازدهم - حالا درس

جواب کارگاه نوشتن صفحه ۲۳ نگارش دوازدهم

در این نوشته با جواب کارگاه نوشتن صفحه ۲۳ نگارش دوازدهم همراه شما هستیم.

جواب کارگاه نوشتن صفحه ۲۳ نگارش دوازدهم

تمرین (۱) به پیوست کتاب مراجعه کنید و متن «روزها»، نوشتۀ محمدعلی اسلامی ندوشن را بخوانید و به سؤال های زیر پاسخ دهید.

الف) کدام ویژگی ها، این نوشته را به عنوان «خاطره» از سایر قالب ها مجزا می کند؟

این نوشته نثری ساده و شیوا دارد. لحن عاطفی و پراحساس نویسنده، خواننده را با متن همراه می کند و بر لطف و کشش متن افزوده است.

فضاسازی نویسنده در ترسیم محیط زادگاه خود بی نظیر است.

نویسنده در توصیف صحنه ها و شخصیت پردازی، نکته اندیش و نکته گو است.

در مجموع سادگی و بی تکلف بودن نثر باعث تمایز این خاطره با سایر قالب ها شده است.

ب) متن را با توجه به معیارهای زیر بررسی کنید.

موضوع

زاویۀ دید

شروع

سادگی و صمیمیت زبان

موضوع: دوران تحصیل در دبستان (برشی از دوران کودکی)

زاویۀ دید: اول شخص

شروع: بر اساس رویداد (مرگ پدر راوی)

سادگی و صمیمیت زبان: متن نثری ساده و بی تکلف دارد. لحن عاطفی و پراحساس نوشته منجر به تولید متنی زنده و پرکشش شده است.

تمرین (۲) یکی از خاطرات زندگی خود را بنویسید.

پاییز بود؛ و غروب جمعه نیز، شهر به آرامی در سیاهی شب غرق می شد. تک و تنها در گوشه ی اتاقم کز کرده و زانوی غم بغل گرفته بودم. به خیال خودم، داشتم با بغض سختی که راه نفسم را بسته بود، پیکار میکردم. اما مگر می شد ؟!

آب دهانم را به زحمت قورت می دادم که مبادا اشکم بریزد؛ این دیگر عمق فاجعه بود!  

اما مشکل آن بود که نمی دانستم چه مرگم است؟ به درس هایم فکر می کردم. در نقطه امنی بودم و مشکل درسی نداشتم. در خانواده و رابطه ام با دوستانم جست و جو می کردم باز هم به بن بست می خوردم! همه چیز آرام بود. پس این دل را چه شده؟

با بی رحمی دلخوری ها و بغضم را به پای پاییز زیبا و باران های عاشقانه اش نوشتم. اما عمق وجودم، دردم را داد می زد. احساس خلاء می کردم. دلتنگ آغوش بودم. مهم نبود آغوش چه کسی؟ تنها آغوشی که حس امنیت را تزریق کند. همین که می فهمیدم کسی دوستم دارم در آن لحظه برایم کافی بود.

صدای چرخش کلید آمده سراسیمه به بیرون دویدم. گویی به انتظار کسی بودم که بیاید و مرا از این مخمصه ی گریه نجات دهد.

همدمم.بود، منجی روزهای دشوار مادرم

با آن رز سفید رنگی که در دستانم نهاد، همانند روزهای کودکی سیرم کرد. اما این بار سیر از محبتی که تشنه اش بودم.

سوالی نگاهش کردم. خودش توضیح داد: حدس می زدم که رز سفید خونت اومده باشه پایین گفتم اینو برات بیارم تا پاییز نتونه حال دل دختر بازی منو بد کنه.

برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.

امتیاز شما به این مقاله

4 از 7 رای

+ارسال دیدگاه