در این نوشته با معنی درس ششم فارسی دوازدهم همراه شما هستیم.

معنی درس ششم فارسی دوازدهم

نی نامه

١- بشنو این نی چون شکایت می کند              از جدایی ها حکایت می کند

قلمرو زبانی: چون: آن گاه که ، زمانی که جدایی : جدایی انسان از عالم معنا / حکایت ، شکایت : مفعول

قلمرو ادبی : استعاره : «نی » استعاره از مولانا و نماد انسان آگاه و آشنا با عالم معنا جناس: حکایت ، شکایت

قلمرو فکری : به صدای نی آن گاه که حکایت می کند گوش بده. نی از جدایی های ما از عالم حقیقت حکایت می کند.

مفهوم : شکایت از جدایی و هجران

٢- کز نیستان تا مرا ببریده اند              در نفیرم مرد و زن نالیده اند

قلمرو زبانی نیستان : نیزار در اینجا عالم معنا  تا: از لحظه ای که نفیر: فریاد و زاری به آواز بلند / ببریده اند ، نالیده اند : ماضی نقلی ( آمدن ب بر سر فعل ماضی از مختصات سبکی است )

قلمرو ادبی : نیستان استعاره از عالم معنا / « مرد و زن» مجاز از همه هستی یا همه انسان ها. ، تضاد

قلمرو فکری: نی می گوید: از آن روزی که مرا از عالم معنا جدا کرده اند، همه مردم از فریاد و زاری من نالان و گریان هستند.

مفهوم : دردمندی و ناله انسان ها از درد جدایی از مبدأ هستی

3- سینه خواهم شرحه شرحه از فراق                  تا بگویم شرح درد اشتیاق

 قلمرو زبانی: سینه : انسان سینه سوخته و درد عشق کشیده و جدایی دیده / شرحه شرحه : پاره پاره «شرحه : گوشتی که از درازا بریده باشند»، صفت / شرح : باز کردن ، توضیح دادن / فراق : دوری / اشتیاق : میل قلب به دیدار محبوب؛ در این مصراع ، کشش روح انسان خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت هستی

قلمرو ادبی : « سینه» مجاز از انسان آگاه و عاشق ، سینه سوخته اجناس: شرحه، شرح / تکرار: شرحه

قلمرو فکری : برای بیان درد اشتیاق ، شنونده ای می خواهم که دوری از حق را ادراک کرده باشد و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد.

مفهوم : تنها انسان درد آشنا درد اشتیاق می فهمد.

۴- هر کسی کا و دور ماند از اصل خویش                باز جوید روزگار وصل خویش

 قلمرو زبانی: وصل : رسیدن / روزگار : دو تلفظی( روزگار ، روزگار / ماند: فعل اسنادی : شد/ باز جوید: مضارع اخباری

قلمرو ادبی : تضاد: دور ، وصل اجناس: اصل، وصل / تلمیح: به حدیث : گل شئ یرجع الى اصله و تلمیح به آیه: «انا الله و انا الیه راجعون»/ تکرار: خویش

قلمرو فکری : هر کسی از اصل خود بازگشت به سوی خدا) دور و جدا مانده باشد سرانجام به اصل و مبدأ خود باز می گردد.

مفهوم : طلب و شوق انسان برای بازگشت به وطن اصلی

۵- من به هر جمعیتی نالان شدم              جفت بد حالان و خوش حالان شدم

 قلمرو زبانی: نالان : بن مضارع «نال » + علامت صفت فاعلی «آن» جفت : همدم / بدحالان : کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق ، گند است / خوش حالان : رهروان راه حق که از سیر و سلوک به سوی حق شادمان هستند

قلمرو ادبی : مجاز: « خوش حالان و بد حالان» مجاز از همه مردم – تضاد

قلمرو فکری : من با همه مردم خواه آنان که در سیر و سلوک خود موفق بوده اند و خواه آنان که نا موفق بوده اند ، ناله خود را سر داده ام و راز دل خویش را در این ناله ها باز گفته ام.

مفهوم : نوای نی فراگیر است و نشانگر انعطاف مولانا در برابر همه طبقات فکری جامعه است .

۶- هر کسی از ظن خود شد یار من                از درون من نجست اسرار من

 قلمرو زبانی: ظن: گمان ، پندار / ظن خود : مناسب احوال قلبی خود/ اسرار : رازها، راز بازگشت به عالم ملکوت

قلمرو ادبی : تمثیل

قلمرو فکری : هر کسی در حد فهم خود ، با من همراه و یار شد اما حقیقت حال مرا در نیافت.

مفهوم : تفاوت در نگرش انسان ها و برداشت سطحی ما از اسرار عشق

۷- سر من از ناله من دور نیست          لیک چشم و گوش را آن نور نیست

قلمرو زبانی نیست در مصراع اول: فعل اسنادی، در مصراع دوم: فعل غیر اسنادی الیک: اقا (حرف پیوند هم پایه ساز) | «را» حرف اضافه : برای، تغییر فعل یا مالکیت

قلمرو ادبی: جناس: دور، نورا نیست و نیست جناس همسان | بیت ذوقافیتین دارد / مجاز: « چشم و گوش » مجاز از کل حواس / استعاره : نور استعاره از معرفت و بصیرت اکنایه : نور نداشتن چشم و گوش: درک نکردن

قلمرو فکری : اسرار من در ناله های من نهفته است اما چشم و گوش ظاهری نمی تواند راز و حقیقت این ناله را دریابد.

مفهوم : ناتوانی حواس ظاهری از ادراک اسرار معنوی.

۸- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست            لیک کس را دید جان دستور نیست

 قلمرو زبانی: مستور: پوشیده ، پنهان ( مستور با واژه مسطور هم آوا است )/ دید : دیدن « مصدر مرخم » دستور: اجازه، راهنما، وزیر ا را : حرف اضافه به معنی « برای »/ نقش دستوری جان در بیت به ترتیب متمم , نهاد و مضاف الیه می باشد

قلمرو ادبی : تکرار: جان عکس : تن ز جان و جان ز تن / جناس : دستور ومستور

قلمرو فکری : گر چه جان ، تن را ادراک می کند و تن از جان آگاهی دارد و هیچ یک از دیگری پوشیده نیست اما توانایی دیدن جان به هیچ چشمی داده نشده است. مفهوم : ناتوانی حواس مادی برای ادراک جان

۹- آتش است این بانگ نای و نیست باد               هر که این آتش ندارد، نیست باد

قلمرو زبانی: بانگ: فریاد / نای : نیا نیست در مصراع اول: فعل منفی اسنادی / نیست باد : جریان هوا نیست، با آتش تناسب دارد. نیست باد : نابود باد« بشود» ( فعل دعایی) /

قلمرو ادبی : تشبیه: بانگ نای به آتش / استعاره : «نای » استعاره از « مولانا یا انسان آگاه به عالم معنا » است  استعاره : « آتش » در مصراع دوم استعاره از « عشق » / آتش در مصرع اول نماد سوزندگی و تاثیر گذاری اجناس همسان( تام) : نیست باد ، نیست باد ( بیت ذوقافیتین است) / ایهام تناسب : باد در مصراع دوم / تضاد: است، نیست

قلمرو فکری : ناله نی فقط دمیدن نفس و باد در آن نیست بلکه آتش هجران و شوق وصال عامل این صدا است و هر کسی از این عشق و شوق بیگانه است باید نابود شود.

۱۰- آتش عشق است کاندر نی فتاد                 جوشش عشق است کاندر می فتاد

قلمرو زبانی: کاندر: که اندر ا کاربرد اندر به جای در دستور تاریخی) / فتاد : افتاد

قلمرو ادبی : تشبیه: آتش عشق «عشق مانند آتش است» / استعاره : « جوشش عشق» عشق مانند آبی است که می جوشد انی: استعاره از مواوی یا هر انسان آگاه / تکرار: عشق / آرایه ترصیع ( مختص رشته انسانی) اجناس : می ، نی / حسن تعلیل : دلیل جوشیدن می را جوشش عشق بیان می کند.

قلمرو فکری : عامل ناله نی و به جوش آمدن و صاف شدن می ، وجود عشق است.

مفهوم : عشق موجب تحرک و کمال موجودات است .

۱۱- نی، حریف هر که از یاری برید            پرده هایش پرده های ما درید

قلمرو زبانی: حریف : همدم ، هم صحبت / هر که : هر انسان عاشق / یار: معشوق / برید : جدا شد / « پرده اول »: نغمه ، نوا . و « پرده دوم» : حجاب و ستر/ پرده دریدن : راز را آشکار کردن. اما : عاشقان

قلمرو ادبی : تشخیص : نی همدم کسی باشد  کنایه : « پرده دریدن » کنایه از رسوا کردن -کنایه از افشای راز  جناس همسان « تام » : پرده ، پرده ا بریدن از کسی کنایه از : جدایی ایهام : پرده های ما درید: ۱- ما را رسوا کرد۲- راز ما را آشکار کرد.

قلمرو فکری : نی با کسانی که از محبوب خود جدا مانده اند همراه و همدم است و نوا های آن سبب فاش شدن راز های عاشقان می گردد.

مفهوم : نی یاریگر عاشقان برای دیدار حق و افشاگر راز عاشقان است.

۱۲- همچو نی زهری و تریاقی که دید؟                  همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

 قلمرو زبانی: تریاق: پادزهر، ضد زهر / که : ضمیر پرسشی دمساز : مونس، همراز ، درد آشنا مشتاق: عاشق مهجور

قلمرو ادبی : پارادوکس « تناقض» : اینکه نی هم زهر باشد و هم پادزهر تضاد : زهر و تریاق اتشبیه : همچون نی / هر دو مصراع استفهام انکاری است.

قلمرو فکری : نی هم زهر است و هم پاد زهر . در عین درد آفرینی ، درمان بخش نیز هست.( به ظرفیت وجودی افراد بستگی دارد). مفهوم : تفاوت ظرفیت وجودی افراد در برخورداری از معرفت

۱۳- نی حدیث راه پر خون می کند                قصه های عشق مجنون می کند

 قلمرو زبانی: حدیث : سخن راه پرخون : راه عشق

قلمرو ادبی : تشخیص: نی سخن بگوید/ استعاره: «راه پرخون » استعاره از عشق «عشق مانند راهی پر از خون است»/ تلمیح : داستان لیلی و مجنون

قلمرو فکری: نی، داستان راه خونین عشق را بیان می کند و از قصه های عشق عاشقانی چون مجنون سخن به میان می آورد.

مفهوم : دشواری راه عشق

۱۴- محرم این هوش جز بیهوش نیست                مر زبان را مشتری جز گوش نیست

قلمرو زبانی: محرم : راز دار ، معتمد، همدم / هوش : عشق ابی هوش : عاشق / مر: از حروف تأکید است که در متن های قدیمی همراه « را » می آید.) را : فک اضافه «مشتری زبان » ( هر گاه « را » میان مضاف و مضاف الیه بیاید؛ فک اضافه است )

قلمرو ادبی : پارادوکس « تناقض»: بی هوش محرم هوش باشد / مجاز : « زبان » مجاز از سخن اجناس: گوش , هوش تشخیص : گوش مشتری زبان باشد / اسلوب معادله: مصراع دوم مثالی برای مصراع اول است/ هوش مجازا عشق و اسرار آن کنایه : بی هوش عاشق واقعی کسی که از عشق و حقیقت بی هوش و سرمست است )

قلمرو فکری : حقیقت عشق را هر کسی درک نمی کند ؛ تنها عاشق ( بی هوش) محرم است ، همان گونه که « گوش» برای ادراک سخنان زبان، ابزاری مناسب است.

مفهوم : تنها عاشق محرم اسرار عشق و درک حقیقت آن است

۱۵- در غم ما روزها بیگاه شد          روزها با سوزها همراه شد

قلمرو زبانی: بی گاه شدن : روزهای زندگی سپری شد ، بی وقت ، به پایان رسیدن ( هنگام غروب )

قلمرو ادبی: جناس: روز، سوز / کنایه: « روزها بی گاه شد» کنایه از « سپری شدن روزهای زندگی» روزها مجاز از عمر

قلمرو فکری: روز ها و ایام عمر من با سوز و گداز در غم محبوب به شب رسید و به سر آمد.

مفهوم : دیرینه بودن عشق مولانا ، در سوز و گداز بودن زندگی عاشق

۱۶- روزها گر رفت، گو رو، باک نیست                  تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست

 قلمرو زبانی: بیت هفت جمله دارد روزها گر رفت ، گو، رو ، باک نیست ، تو بمان ؛ ای آنکه ، جز تو پاک نیست/ ای آن که: ( ای آن کسی): منادا و شبه جمله / مرجع ضمیر تو : معشوق ، خدا نیست در هر دو مصراع: غیر اسنادی

قلمرو ادبی: تشخیص: به روزها بگوا رفتن روزها: تشخیص اجناس: پاک، باک / تضاد: رو ، بمان / روزها: مجاز از عمر کنایه :گو رو: بی اهمیت بودن عمر

قلمرو فکری : اگر روز های عمرم سپری شد اهمیتی ندارد، تنها تو با من بمان چرا که تو ( معشوق ، خدا) برای من مهم هستی نه چیزی دیگر ( پیام: آرزوی جاودانگی عشق الهی)

مفهوم : بی اهمیت بودن هر چیزی جز معشوق برای عاشق

۱۷- هرکه جز ماهی ، ز آبش سیر شد              هرکه بی روزی است، روزش دیر شد

قلمرو زبانی: بی روزی : بی نوا ، درویش اسیر شدن : بی میل شدن / روزش دیر شد : خسته شد

قلمرو ادبی : استعاره : « ماهی » استعاره از عاشق / آب : استعاره از عشق و معرفت الهی اجناس: سیر ، دیر کنایه : « روزش دیر شد » کنایه از «خسته شدن»

قلمرو فکری : تنها ماهی دریای حق( عشق) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سیر نمی شود. هر کس از عشق بی بهره باشد ، ملول و خسته می شود.( روزگارش تباه و بیهوده می شود)

مفهوم : اشتیاق پایان ناپذیر عاشق واقعی در رسیدن به معشوق

۱۸- در نیابد حال پخته هیچ خام          پس سخن کوتاه باید، والسلام

قلمرو زبانی: پخته: انسان عاشق و واصل ( نقش مضاف الیه) / خام : انسان بی تجربه در راه عشق ( نهاد) او الستلام:شبه جمله

قلمرو ادبی : تضاد : پخته ، خام / پخته : کنایه از عاشق و عارف واصل ، خام: کنایه از انسان بی بهره از عشق اکوتاه کردن سخن: کنایه از سخن نگفتن و سکوت / ایهام : هیچ درهر دومعنی اصلا ( قید ) و هیچ (صفت پیشین خام ) به کار رفته است .

قلمرو فکری : آن که راه عشق نسپرده است ، از حال عارف واصل بی خبر است. بنابراین بیش از این سخن را ادامه نمی دهم و آن را تمام می کنم.

مثنوی معنوی، مولوی

تهیه کننده معنی درس ششم فارسی دوازدهم : گروه ادبیات اذربایجان شرقی

برای مشاهده سایر دروس گام به گام فارسی دوازدهم روی عبارت لینک دار کلیک کنید