در این نوشته با جواب حکایت نگاری صفحه 35 نگارش هشتم همراه شما هستیم.

جواب حکایت نگاری صفحه 35 نگارش هشتم

1- اصل حکایت را بخوانید و با شکل بازنویسی شده آن، مقایسه کنید.

حکایت:

یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت اسب دارم؛ اما سیاه است. گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد. گفت: چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس».

بازنویسی

میرزاغضنفر پیش دوستش مردان خان رفت و از او خواست تا اسبش را به او امانت بدهد. مردان خان، نگاهی به میرزاغضنفر کرد و گفت: اسب من تازه نعل شده است.

– عیبی ندارد، سعی می کنم او را آرام تر برانم.

– اسب من، الان تشنه است.

– حتماً پیش از آنکه سوارش شوم، سیرابش می کنم.

– اسب من در گرما، توانِ راه رفتن ندارد.

– باشد پیش از گرم شدن هوا، آن را به شما بر می گردانم.

مردان خان که دلیل دیگری پیدا نکرد، به میرزاغضنفر گفت: اسب من سیاه است و برای سواری مناسب نیست.

میرزاغضنفر که حسابی ناراحت شده بود، پرسید: آخر رنگ اسب، چه ارتباطی با سوار شدن آن دارد؟

مردان خان، با حالت غرور، دستی به سبیلش کشید و گفت: چون نمی خواهم اسبم را به شما امانت بدهم، سیاه بودن اسب، بهانه خوبی است.

نویسنده به شیوه داستانی زیبا این حکایت را بازنویسی کرده است بدین گونه که از در آن میرزاغضنفر با پرسش های پیاپی خواستار اسب مردان خان است اما وی برای هر صحبت میرزا دلیل خاصی می آورد و در انتها متوجه می شود که همه آن دلیل ها بهانه ای بوده جهت به عاریت ندادن اسب…  

2- اکنون براساس نمونه، حکایت زیر را به زبان ساده امروز بازنویسی کنید.

حکایت:

مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیده او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی».

بازنویسی:

مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب (حیوان) میریخت و درمانشان می کرد  در چشم این مرد ریخت و چشم مرد کور شد. مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی.

برچسب شده در: