جواب شعر گردانی صفحه ۵۱ نگارش یازدهم

در این نوشته با جواب شعر گردانی صفحه ۵۱ نگارش یازدهم همراه شما هستیم.

جواب شعر گردانی صفحه ۵۱ نگارش یازدهم

شعر زیر را بخوانید و برداشتِ خود را از آن بنویسید.

                                     دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟        ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد     (سعدی)

انشای اول

مقدمه: همیشه ادمهایی که فراموششون کردیم و فراموشمون کردند،یهو یه جایی وارد زندگیمان می شوند که حتی فکرش را نمی کردیم اینجور ادمها می شوند فرشته ی نجات فرشته ی نجاتی که دقیقا تویه لحظه ی سقوط دستمونو می گیرند و بالامون می کشن

تنه ی انشا:توی راهرو بیمارستان قدم می زدم و از سر ناچاری ازاین سمت به سمت دیگر راه می رفتم تا لحظات سخت زودتر بگذرند.مادرم در بیمارستان بستری بود ،هیچکس را نداشتم تا کمکم کند یا حتی از سر بی کسی و تنهایی دستم را بگیرد.ناراحت و افسرده در گوشه ایی کز کرده بودم که ناگهان دستی روی شانه ام نشست.سرم را که برگرداندم جوان هم 

سن و سال خودم را دیدم .باصدای دلنشینی گفت:سلام رفیق منو یادت نیست؟

بااین حرف پرت شدم به گذشته به روزهای خوب کودکی۱روز اول مدرسه بابهترین دوست ان روزم.به روزهای بعداز ان که باهمان دوست خوب رقم زده شد اما یهو دوستم به 

دلیل شغل پدرش از مدرسه رفتند و من ماندم و باز هم تنهایی و حالا بعد ازهشت سال همان دوست خوب ،روبرویم بود .ان لحظه دوستم مانند فرشته ی نجات مرا در اغوش گرفت و مرا از تنهایی دراورد.برحسب اتفاق ان روز ان هم در ان بیمارستان بیماری داشت و مرا دیده بود و شناخته بود .چه خوب بود ان لحظه ها که دلم گرم بود که کسی را کنارم دارم.ان لحظه دوستم مانند اب بارانی بود که بر لب تشنه ی اب ندیده ی من چکیده شد و مرا نجات داد.شاید در ظاهر کار خاصی انجام نداد اما همین که کسی را داشتم تا دلداریم دهد و با حرف های خوب و قشنگ از ان فضا مرا دور کرد و مرا به ارامش دعوت کرد ،خو.دش دنیایی از عشق بود و عشق

نتیجه گیری: معجزه ها گاهی کوچکندو گاهی خیلی بزرگ.مهم این است که کدام یک ازان ها زندگی باطنی را به انسان بازگرداند.

انشای دوم

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری ک در بیابان،بر تشنه ای ببارد
چشمانم را که باز میکنم به وضوح پنجره را میبینم بیشتر مینگرم میبینم صبح است من هنوزخفته بیخبر با اب سردی به خودم می ایم خواستم بیرون بروم تا هوای صبحگاهی غرق در سراسر وجودم شود سردی باد از رفتنم به بیرون از خانه باز میدارد به عقب بر میگردمو درا میبندم میگویم جسارت هم چیز خوبیست. در کنج دلم احساس خوشحال زیادی دارم از این بابت که قرار است دوست دیرینه ام را ببینم ..نگاهی به ساعتم میدازم به راستی که چشم بر هم بزنی زمان باقی نیست. وقت رفتن است خداحافظی با پدر مادر میکنم و در را پشت سرم میبندم گربه ای با قامت لرزان و گرسنه چشم هایی معصوم سر راه است چه کنم این نیز بگذرد’استرس که نه ولی کنجکاو که گذر زمان بر او تاثیری داشته یا فقط منم ‘لازق’ گذشته ام
به کنار پل که میرسم نفسی تازه میکنم تعجب میکنم کسی نیست
خسته شدم از بس به اطراف نگاه کنم میگویم نکند باز کار هایش مکرر شود به اب نگا میکنم با اب درد دلی میکنم چه غم انگیز.:اب ت چه زلالی کاش همه مثل تو بودن تا دنیاهم زیبایی به خود میگرفت انگار قسمت نیست ببینمش.. وقتن رفتن به خانه هست اما من هنوزم منتظرم این کارش را به پای سادگی ام میزارم
اما غافل از اینکه شانس یک بار به ادم رو میکند..
وقت رفتن است گرچه دلم راضی به رفتن نیست…

معنی دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ ای ببارد شعر سعدی

سعدی در این شعربا اتفاقی جالب که به سعدی 

خبر می‌رسد که یار قدیمی قصد دیدار با شما را دارد این شعر را می سراید پیغام می‌رسد که فردی و یار قدیمی که قبلا با او دوست بوده است و عاشق بودن است قصد دیدار دارد سعدی از این خبرم تهیه می‌شود و این پیام را به بارش باران بر تشنه لبی در بیابان تشبیه می کنند. گویی پیش از رسیدن خبر به شاعر الهام شده بود که قرار است چنین اتفاقی رخ دهد. اداری و عشق ورزیدن می‌گوید و تمام سختی های عاشقی را لازم می پندارد و به عشاق نوید می‌دهد که حتی زمانی که نمی‌تواند برای معشوق خود پیغام بفرستند و او را از شوق خود با خبر سازند باید امیدوار باشند که عشق کار خود را می‌کنند و لحظه وصال فرا خواهد رسید.

برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.

امتیاز شما به این مقاله

1 از 1 رای

+ارسال دیدگاه