در این نوشته با جواب مثل نویسی صفحه 44 نگارش نهم همراه شما هستیم.

جواب مثل نویسی صفحه 44 نگارش نهم

مثل زیر را به زبان ساده، باز آفرینی کنید.

«کوه به کوه نمی رسد، آدم به آدم می رسد»

بازآفرینی مَثَل:

یکی بود یکی نبود، در این روزگار ناسازگار و نامراد، دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود. اسم یکی از آنها شنبه بود و دیگری جمعه نام داشت.روزی شنبه همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود. از قضا، طوفان درگرفت و کشتی شنبه به همراه دارایی اش از بین رفت و او مفلس و بیچاره شد. نزد دوستش جمعه آمد و از او خواست تا مبلغی را به او قرض بدهد تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد، اما جمعه در پاسخ به او گفت که اگر تاجر بودی، همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که به یک باره آن را از دست بدهی و شنبه را از خود دور کرد.

مدتی بدین منوال گذشت. شنبه از آنجایی که مرد با تجربه ای بود، به هر زحمتی که بود، مقام و شوکت پیشین خود را بازیافت.

روزی چمعه نادم و دلخسته پیش شنبه آمد و گفت «پس از بیرون کردن تو، دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم، به جز حسرت و ندامت و از تو کمک می خواهم.» شنبه گفت: «شنبه به جمعه نمی رسد، همان گونه که کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد»

برچسب شده در: