جواب مثل نویسی صفحه ۴۵ نگارش هشتم
در این نوشته با جواب مثل نویسی صفحه ۴۵ نگارش هشتم همراه شما هستیم.
جواب مثل نویسی صفحه ۴۵ نگارش هشتم
۱- نوشته زیر را بخوانید، اصل ضرب المثل را با شکل گسترش یافته آن مقایسه کنید.
ضرب المثل: «خانه از پای بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است».
بازآفرینی مَثَل
مردی می خواست خانه بخرد، او دنبال خانه های ارزان قیمت بود نه خانه های محکم و مقاوم. تا اینکه بالأخره، خانه مورد نظرش را پیدا کرد. بعضی از دوستانِ آشنا به معماری ساختمان، به او تذکّر دادند که این خانه، بنیان محکمی ندارد، آن را نخر؛ امّا مرد به آنها گفت: وقتی خانه را خریدم، خواهید دید که چه خانۀ زیبایی است.
مرد، خانه را خرید و شروع کرد به زیباسازی و آراستن ظاهر خانه. نمای آجری آن را با سنگ گران قیمت تغییر داد و در و پنجره آن را عوض کرد و رنگ و نقّاشی نمود. وقتی نمای ساختمان، حسابی زیبا شد، آن شخص به دوستانش گفت: می بینید، مانند عروسک شده است. تا اینکه یک روز، زلزله خیلی ضعیفی آمد. خانه زیبای مرد ناگهان فرو ریخت و به تپ های خاک تبدیل شد. تنها شانسی که آورد، خود و زن و بچ هاش بیرون از ساختمان بودند.
جواب:نویسنده به شیوه زیبایی این ضرب المثل را گسترش داده است بدین گونه که خواننده تا انتهای متن در انتظار گنجاندن ضرب المثل در دل آن می باشد و با خود می گوید: چگونه نویسنده می خواهد این ضرب المثل را در دل متن جای دهد.
۲- اکنون، ضرب المثل زیر را به شیوه بازآفرینی گسترش دهید.
ضرب المثل: «کلاغ خواست را رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد».
جواب:کبکی بود که خیلی زیبا راه میرفت. همه پرندگان، مجذوب خرامان راه رفتن او بودند. وقتی کبک از دور دیده میشد، پرنده های دیگر دست از پرواز و جست و خیز بر میداشتند، روی شاخهای مینشستند تا راه رفتن او را ببینند. در میان همه پرندگانی که از راه رفتن کبک خوشش میآمد، پرندهای هم بود که فکرهای دیگری به سرش زده بود. این پرنده کسی جز کلاغ نبود.
در ابتدا کلاغ هم مثل سایر پرندهها، به راه رفتن کبک نگاه میکرد و مثل همه لذت میبرد. اما چند روزی که گذشت، کلاغ با خود گفت: ” مگر من چه چیزی از کبک کم دارم ؟ او دو تا بال دارد، من هم دارم. دو تا پا دارد و یک منقار، من هم دارم. قد و هیکل ما هم که کم و بیش به یک اندازه است. چرا من مثل کبک راه نروم ؟ ” این فکرها باعث شد که کلاغ طور دیگری عمل کند. او که میدید توجه همه پرندهها به کبک است، حسودی اش شد و تصمیم گرفت هر طور که شده نظر پرندهها را به خودش جلب کند. با این تصمیم، نگاه کلاغ به کبک عوض شد. او به جای اینکه مثل همه پرندهها از راه رفتن کبک لذت ببرد، به راه رفتن کبک دقیق میشد تا بفهمد او چطوری راه میرود که همه آن را دوست دارند. کلاغ هر روز در گوشهای سر راه کبک مینشست و سعی میکرد با نگاه به او، شیوه راه رفتنش را یاد بگیرد. بعد از آنکه کبک از کنار کلاغ میگذشت، کلاغ بلافاصله راه میافتاد و سعی میکرد مثل کبک راه برود و راه رفتن او را تقلید کند. چند روز گذشت.
کلاغ خیلی تمرین کرده بود و فکر میکرد که شیوه راه رفتن کبک را یاد گرفته است. یک روز که همه پرندگان منتظر آمدن کبک بودند، کلاغ از جایی که بود بیرون آمد و سعی کرد پیش چشم همه پرندهها مثل کبک راه بود. پرندهها که تا آن وقت کلاغ را با آن حال و روز ندیده بودند، کم مانده بود از تعجب شاخ درآورند. آنها نگاهی به یکدیگر انداختند و شروع کردند به مسخره کردن کلاغ. کلاغ که منتظر تحسین پرندگان بود، با شنیدن حرفهای مسخره آمیز پرندهها و دوستانش دست و پایش را گم کرد و روی زمین افتاد. پرزه پرانی پرندهها شروع شد. یکی میگفت: ” کلاغ را ببین بعد از سالها پرواز، بلد نیست دو قدم راه برود. ” یکی دیگر میگفت: ” کلاغ جان، نمیخواهد مثل کبک راه بروی. بهتر است همان طور که قبلاً راه میرفتی، راه بروی. ” این حرف، کلاغ را هوشیار کرد. تصمیم گرفت از راه رفتن مثل کبک دست بردارد و مثل گذشته راه برود. اما هر کاری کرد، نتوانست. انگار راه رفتن خودش را فراموش کرده بود.
از آن به بعد، به کسی که صرفا ًتقلید میکند و ادای دیگران را درمیآورد و شیوه درست زندگی خودش را هم از یاد میبرد، میگویند: «مثل کلاغی شده که میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد».
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.
2 دیدگاه ها
خوب بود
واقعاً این چیه که میزارین فقط توضیح ما میخواهم صفحه 45 رو با توضیح بنویسیم نه باید نوشته باشد لطفاً درست و خوب بزارین توی سایت ممنونم که حرف من را تعیین و گوش می کنید