در این نوشته با جواب نگارش صفحه 60 نگارش پنجم همراه شما هستیم.

جواب نگارش صفحه 60 نگارش پنجم

داستان «آوازی برای وطن» (بخوان و بیندیش فصل سوم) را یک بار دیگر بخوانید و خلاصه‌ی آن را بنویسید، سپس نام جدیدی برای آن انتخاب کنید.

موضوع : عشق به وطن

چند روزی بود که زاغ در قفس آواز کوکو وطنم را سر می داد. صاحب زاغ چون از شنیدن  آواز خسته شده بود، او را آزاد کرد و زاغ پر زد ورفت. مرد با خود گفت: حتما وطن او از قفس طلایی من با صفاتر است. ای کاش بال میداشتم و به دنبالش می رفتم. زاغ پرواز کرد و به جویباری رسید. پایین آمد تا از آب آن بنوشد. ماهی ها دور او حلقه زدند و با او صحبت کردند.

زاغ گفت: دارم به وطنم بر میگردم، ماهی ها با خود میگفتند: حتما وطن او از این جویبار زلال بهتر است. کاشکی ما هم میتوانستیم دنبالش برویم تا ببینیم وطنش کجاست. زاغ به پرواز خود ادامه داد تا به دریا رسید

و بالای بادبان یک کشتی نشست، او به  مرغ دریایی گفت: دارم به وطنم بر میگردم. مرغ به او گفت: عبور از این دریا غیر ممکن است و در این جا توفان های سختی می وزد.

اما او به راه خود ادامه داد، هر چه به جلوتر می رفت، سرعت باد شدیدتر می شد. ناگهان رعدی در آسمان زد و توفان شدیدی وزیدن گرفت. زاغ نتوانست خودش را کنترل کند و در امواج گرفتار شد . صبح که از خواب بیدار شد، خودش را در ساحل دید.

عصر یک روز آفتابی بود. همانطور که در حال پرواز بود، احساس کرد پوست بدنش داغ شده است. نسیمی گرم و خشک به بدنش خورد. بوی این نسیم برای زاغ آشنا بود. ناگهان خوشحال شد و با خود گفت: بوی این نسیم را می شناسم. وطن، وطن … . زاغ پایین آمد و روی ماسه های داغ بیابان راه می رفت و به یاد گذشته که با دوستان خود، روی ماسه ها می غلتیدند، غلتید و به یک باره با خود گفت: راستی، آن ها کجا هستند؟ ناگهان در همین موقع، صدای زاغ ها سکوت بیابان را شکست و آن ها از پشت بوته ها بیرون پریدند و گفتند: به وطن خوش آمدی!

گام به گام سایر صفحات درس نقش خردمندان

برچسب شده در: