جواب کارگاه نوشتن صفحه ۹۱ نگارش دهم

در این نوشته با جواب کارگاه نوشتن صفحه ۹۱ نگارش دهم همراه شما هستیم.

جواب کارگاه نوشتن صفحه ۹۱ نگارش دهم

۱) نوشته های زیر را بخوانید و مشخص کنید برای نوشتن آنها نویسنده چه چیزهایی را با هم مقایسه کرده است؟

متن یک

جنگ واژه ای سه حرفی است. صلح هم سه حرف دارد؛ اما واژه جنگ خشک و خشن است. صلح نرم و ناز. رنگ جنگ سیاه است و بالاتر از سیاهی رنگی نیست. صلح، سپید جامه است. مثل کوه های بلند در زمستان که بهاری سبز را نوید می دهند.

زیر علم جنگ، دشمنان خیمه زده اند و زیر بیرق صلح، دوستان. بعید می دانم کسی، دشمنی را بر دوستی ترجیح دهد. سعدی هم بر همین باور است که می گوید:

               پای در زنجیر، پیش دوستان               بِه که با بیگانگان در بوستان.

 جنگ با خودش چه می آورد: ناشکیبی، نا آرامی، زلزله؛ اما صلح همراه با شکیبایی، آرامش و سادگی است. صدای آژیر آتش نشانی، نمودی از جنگ و اضطراب است. صدای رسای اذان، پیغامی برای صلح و دوستی با خلق و خداست.

 اگر بخواهیم برای جنگ، هیبت جانوری را فرض کنیم، فکر می کنیم، دیو مناسب باشد. برای صلح هم سیمای رستم، برازنده است.

گرگ و بره هم می توانند نماینده خوبی برای جنگ و صلح باشند. ناز بودن بره با چنگ و دندان گرگ چه نسبتی دارد؟ چوپان نی می نوازد، گوسفندان در دشت پراکنده می شوند و علف به دهان به نوای چوپان گوش می دهند؛ اما ناگهان گرگ سر می رسد و گله وحشت می‌کند. چوپان از جا می خیزد و موسیقی زیبای نی به هی هی و وای ، وای بدل می شود.

اگر چه در تمامی جنگ ها انسان حاضر و ناظر است؛ اما ذات انسان با جنگ همخو نیست. گاهی جنگ مانند مهمان ناخوانده به سراغ انسان می آید. مثل سیل و زلزله که یک دفعه، خانه آرامش آدمی را فرو میریزد و آن را مثل سیل با خودش می برد. فرشته ها صلح دوست هستند و سکوت را دوست دارند. البته جنگ اگر در راه آرمان و اعتقاد باشد، مانند هر سختی و رنج، جنبه های سازنده هم دارد؛ انسان را آبدیده می‌کند و روح او را می پرورد و پالایش می کند.

متن دو

دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست.

مرغ ها هم می بینند. موش ها هم می بینند. گوسفندها وگرگ ها هم می بینند. آدم ها هم می بینند. آدم ها گاهی مثل مرغ ها می بینند، گاهی مثل موش ها، برخی همچون گوسفندان و برخی مانند گرگ ها. پس دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست. حتی به آدم بودن هم نیست.

مرغ ها هستی را نقطه نقطه می بینند. هر نقطه ای یک دانه ارزن، یک دانه گندم، یک حشره مرده، یا هر چیز دیگری که با چینه دان سازگار باشد.  نقطه ها به هم نمی چسبند. لحظه ها هم. زندگی یک نقطه بیشتر نیست. یا یک لحظه. هرلحظه ای یک نقطه است. درست مثل دانه ارزن، یا هرچیز دیگری که با چینه دان سازگار باشد. آن یک نقطه که تمام شد، نقطه دیگر درست مانند نقطه قبلی است.

برای دیدن، مرغ ها استعداد آدم شدن ندارند. اما شاید آدم ها استعداد مرغ شدن را داشته باشند.

موش ها شاید هستی را به همان تونل های پر پیچ وخمی می شناسند که همه مثل هم هستند. یک سر به انبار خوراکی ها و طعمه ها، آن سر دیگر به حریم خانه. درازی راه با طول زمان یکی است. رفت و برگشت، یک زندگی کامل است. هر بار همان است که پیش از آن بوده است. وقتی همه رفت و برگشتها مثل هم باشند، زندگی یک رفت و برگشت بیشتر نیست. موش ها زندگی را می بینند، برخی آدم ها استعداد اینگونه دیدن را دارند؛ اما شاید موش ها، استعداد آدم شدن را نداشته باشند.

روزی که گوسفند جوانی را سر می بریدند، چند تا گوسفند دیگر هم آنجا بودند. دیدم که گوسفندها این واقعه را نمی بینند؛ اما علفها را می دیدند. گاهی آدم ها چقدر شبیه گوسفندها می بینند.

گرگ ها، بیشتر سگ ها را می بینند تا آدم ها را. گوسفندها هم در نگاه آنها شاید سگ هایی ترسو هستند که باید خفه شوند.

من نمی دانم که آدم چگونه باید ببیند؛ اما این را می دانم که نمی توانم نگاهم را از تاریکی ها برگیرم. زندگی برایم نقطه های جدا از هم نیست. زندگی برای مرغ ها روشن و آشکار است، یک نقطه، خواه گندم یا هر چیز دیگر. زندگی برای موش ها روشن است، یک راه رفت و برگشت. زندگی برای گوسفندان هم روشن است، علف، علف، علف.

مرغ ها، موش ها، گرگ ها، سگ ها، همه انگار زندگی را می بینند. شاید از آن رو که تاریکی را نمی بینند.

 گستره های روشنایی ام قایق کوچکی است در ظلمات بی کرانه.

دیدن به هنر نیست. به دانش هم نیست.

دیدن برای من، شاید، تقّلا کردنی است در ظلمات به سمت روشنایی.

پاسخ: الف) متن یک

در این متن نویسنده جنگ و صلح را با هم مقایسه کرده است.

ب) متن دو

در این متن دو دیدگاه با هم مقایسه شده اند و دیدگاهی که از روی آگاهی نباشد سرزنش شده است.

۲) موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش «سنجش و مقایسه»، یک متن ذهنی بنویسید.

موضوع: آدم و کفش

متن نوشته:

آدم ها مانند کفش هستند و انواع مختلفی دارند، بعضی آدم ها مانند دمپایی هستند، ساده و بی ریا، این نوع آدم ها دوز و کلکی ندارند و صادق هستند و در جامعه مورد اعتماد مردم اند، بعضی دیگر پوتین هستند، جنگی و استوار، این نوع آدم ها را انگار خداوند برای زندگی درشرایط سخت آفریده، همیشه استوار هستند و در برابر فراز و نشیب های زندگی به راحتی سر خم نمی کنند، بعضی از آدم ها نیز کفش های چرمی اصل هستند، محکم و بادوام، این نوع آدم ها، همان هایی هستند که با مشکلات جنگیدند و برای هدفشان تلاش کرده و به موفقیت رسیدند و اینک یادشان در ذهن ما ماندگار است، و اما بهترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های اسپورت اند، همراه همیشگی، این نوع آدم ها همان دویتان حقیقی اند که ریایی در کار ندارند و ما را در هر شرایطی از سخت تا سهل یاری کرده و هیچ وقت پشت ما را رها نمی کنند، اما هر انسانی هم خوب نیست، بعضی آدم ها مانند کفش های ورنی  هستند، باتجمل و بی سود، این نوع آدم ها، خود را زیر سایه تجملات پنهان کرده اند و خیلی خود شیفته اند، ولی نه برای خود و نه برای دیگران سودی ندارند، بعضی دیگر کفش های انگشتی هستند، دورو و بی استفاده، این نوع آدم ها، فقط در خوشی های زندگی همراه ما هستند و اگر شرایط کمی سخت شود جا زده و ما را رها می کنند، واما بدترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های چرمی بدل اند، این نوع آدم ها، خود را به جای دوستان حقیقی جا زده و از ما به نفع خود استفاده می کنند و هنگانی که ما به مشکلی بر خورده و از آنها طلب کمک می کنیم، آن روی سکه معلوم شده و تازه می فهمیم، چه اشتباهی کرده ایم که افسار اعتماد خود را به دست آنان سپرده ایم.

خوب است بدانید، انسان ها خود انتخاب می کنند کدام نوع کفش باشند.

نوشته شده توسط پویا پریدار

موضوع دوم: پیانو و جنگ

شب ماه چهارده،آسمان صاف،صدا درگیری امواج دریا و جیرجیرکی که مدام می نالد.انگار که خبری مهم دارد.صدای گوش نوازی که از ایوان خانه ییلاقی مرموز  جزیره می آید.

دختری تنها پشت پیانو با غمی غریب در چشمانش،قطعه ای ناآشنا را می نوازد.

انگشتان لاغر و لرزانش را بر سر پیانو می کشد گویی همه چیز تقصیر اوست. پنجره باز است و دل هراسان دخترک باد را می شوراند.پرده چین خورده اتاق،عروسک خیمه شب بازی می شود و با رقص ناهماهنگش عاجزانه او را همراهی می کند.

در  خیالش شاید صدای پیانو کهنه اش به آن سوی دریا برود،به آن سوی سنگرها.پیانو زیر دستش،خود درگیر است،درگیر سیاهی و سفیدی ها و درگیر محکومیت به استبداد نت های موسیقی.

در آن دور دست ها،در جبهه های جنگ آهنگ کشیدن شمشیر ها بر یکدیگر را می نوازند یا ضرب گلوله ها یی ست در قلب شکسته ی سربازان.

اینجا دستانی که بر نواختن اختیار می کنند خشن و زبر است و گاهی خون لعل بر آن ها خشک شده است. اینجا هم آسمان صاف است اما ستاره ها نیستند گویی بوی مسموم جنگ آن ها را رانده است .موسیقی اینجا نتی ندارد و اصلا جنگ هیچ منطقی ندارد.اینجا باید خود را با موسیقی درگیر کنی وگرنه درگیرت می کنند.

در همه جا آهنگ زندگی در حال نواختن است.

گاهی وقت ها ساز کوک نیست و هلهله به پا می شود.

اطراف ساکت که باشد آن را می شنوی مثل وقتی که کبوتر سفید دور هلال ماه می گردد می توانی صدا آواز ماه را بشنوی.

نوشته شده توسط پرنگ سعیدی

برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.

امتیاز شما به این مقاله

0 از 0 رای

+ارسال دیدگاه