جواب گفت و گو کنید صفحه ۴۲ هدیه چهارم
در این نوشته با جواب گفت و گو کنید صفحه ۴۲ هدیه چهارم همراه شما هستیم.
جواب صفحه ۴۲ هدیه چهارم
پاس بده … شوت کن … گُل … گُل …
دَرِ یکی از خانه ها باز شد. پیرزن همسایه بود؛ همان که مادرم می گفت مدّت هاست مریض است رنگش پریده بود. کمی نگاهمان کرد؛ می خواست چیزی بگوید امّا نگفت.
به بچّه ها نگاه کردم. بازی متوقّف شده بود. همه به فکر فرو رفته بودند… .
به نظر شما، بچّه ها به چه چیزهایی فکر می کردند؟
به نظر میرسد بچهها در آن لحظه به چند چیز مهم فکر میکردند:
حال پیرزن: شاید بچهها به این فکر میکردند که پیرزن مریض است و شاید حالش خیلی خوب نیست. دیدن او با چهرهای پریده میتواند باعث شود که بچهها به این فکر کنند که او نیاز به کمک یا توجه دارد.
رفتار خودشان: ممکن است به این فکر افتاده باشند که بازی کردن و سروصدا کردنشان باعث ناراحتی پیرزن شده است. آنها شاید احساس کنند که باید مراقب باشند تا مزاحم او نشوند، چون او بیمار است و نیاز به آرامش دارد.
احترام به همسایه: بچهها ممکن است به اهمیت احترام به همسایگان، به خصوص کسانی که نیاز به آرامش دارند، فکر کرده باشند. شاید در آن لحظه فهمیدند که نباید در نزدیکی خانهای که کسی بیمار است سروصدای زیادی ایجاد کنند.
کمک به پیرزن: شاید بعضی از بچهها به این فکر میکردند که چطور میتوانند به پیرزن کمک کنند یا از او عذرخواهی کنند که با بازی کردنشان ممکن است مزاحم شده باشند.
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.