در این نوشته با معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم همراه شما هستیم.

معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

متن درس «قاضی بُست» و معنی متن:

درس دوم

قاضی بُست

  • نویسنده: ابوالفضل بیهقی
  • اثر:  تاریخ بیهقی

و روز دوشنبه [امیر مسعود] شبگیر، برنشست و به کرانِ رودِ هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کرانِ آب فرود آمدند و خیمه ها و شِراع ها زده بودند.

قلمرو فکری:

و روز دوشنبه، [امیرمسعود] صبح زود سوار اسب شد و با پرندگان شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و تا نزدیک ظهر مشغول شکار بودند؛ سپس به ساحل رود آمدند و در آنجا برایشان خیمه ها و سایه بان ها بر پا کرده بودند.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
شبگیرسحرگاه، پیش از صبحبرنشستنسوار شدن
حَشَمخدمتکارانندیمهمنشین، همدم
مطربآوازخوان، نوازندهپسسپس
خیمهچادرشِراعسایه بان، خیمه
کرانساحل، کنار، طرف، جانب
چاشتگاههنگام چاشت، نزدیک ظهر
یوزیوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

خیمه و شراع   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

آب   مجاز از رود هیرمند

بازان و یوزان   مراعات نظیر (تناسب)

حَشَم و ندیمان و مُطربان   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

توصیف و توضیح خوشگذرانی سلطان مسعود غزنوی

از قضایِ آمده، پس از نماز، امیر کشتی ها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگ تر، از جهتِ نشستِ او و جامه ها افگندند و شِراعی بر وی کشیدند. و وی آنجا رفت و از هر دستی مردم در کشتی های دیگر بودند؛ ناگاه، آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پُر شده، نشستن و دریدن گرفت. آنگاه آگاه شدند که غَرقه خواست شد. بانگ و هَزاهز و غریو خاست. امیر برخاست. و هنر آن بود که کشتی های دیگر به او نزدیک بودند. ایشان درجَستند هفت و هشت تن، و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتیِ دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پایِ راست افگار شد؛ چنانکه یک دَوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غَرقه شدن. امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودنِ قدرت. و سوری و شادی ای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید، کشتیها براندند و به کرانۀ رود رسانیدند.

قلمرو فکری:

اتّفاقاً پس از نماز ظهر، امیرمسعود دستور داد تا قایق ها را بیاورند. ده قایق کوچک آوردند. در یکی از قایق ها که بزرگتر بود، برای نشستن و استراحت سلطان، بسترهایی پهن کردند و سایه بانی بر آن کشیدند. امیرمسعود سوار آن قایق شد و مردم (همراهان) سوار قایق های دیگر شدند. ناگهان دیدند که چون آب فشار آورده بود، قایق پُر شده و در حال غرق شدن و شکسته شدن است. زمانی متوجّه شدند که نزدیک بود کشتی غرق شود. فریاد بلند شد و همه به جنبش و تکاپو افتادند.

امیرمسعود بلند شد و خوشبختانه قایق های دیگر به او نزدیک بودند. هفت هشت نفر در آب پریدند و امیر را گرفتند و به قایق دیگر رساندند. امیر به سختی مجروح شد و پای راستش زخمی شد؛ به گونه ای که یک لایه پوست و گوشت از آن جدا شد. نزدیک بود امیر غرق شود؛ اما خداوند پس از قدرت نمایی، رحم کرد و این گونه بود که جشن و شادی بزرگی که داشتند، خراب شد. وقتی امیرمسعود به قایق رسید، کشتی ها را حرکت دادند و به ساحل رود هیرمند رساندند.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
قضاقدیر، سرنوشتاز قضای آمدهاتّفاقاً
نمازنماز ظهراز جهتبرای
شِراعسایه بان، خیمهاز هر دستیاز هر گروهی
آن دیدندمتوجّه شدندغرقه خواست شدنزدیک بود غرق شود
غریوفریادخاست و برخاستبلند شد
هنر آن بودخوشبختانهدرجَستندپریدند
نیک کوفته شدبه سختی مجروح شدافگارمجروح، خسته
دوالچرم و پوستیک دوالیک لایه، یک پاره
بگسستکنده شدایزدخدا، آفریدگار
سورجشنتیره شداز بین رفت
ناوبه ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی
بربودنداز آب گرفتند، نجات دادند
هزاهزفتنه، آشوب، حادثه ای که مردم را به جنبش درآورد
جامه ها افگندندگستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند
آب نیرو کرده بودفشار آب زیاد شد و بالا آمد
نشستن و دریدن گرفتشروع به شکستن و فرورفتن کرد
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

وی اول   قایق

وی دوم   امیرمسعود

مفهوم:

بخشش خدا بعد از نمودن خشم (فرج بعد از شدّت)

ناپایداری شادی و آمدن غم بعد از شادی

و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرودآمد و جامه بگردانید و تَر و تباه شده بود و برنشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اَعیان و وزیر به خدمتِ استقبال رفتند. چون پادشاه را سلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود.

قلمرو فکری:

امیرمسعود از مرگ نجات یافته به خیمه آمد و لباس هایش را عوض کرد و خیس و ناخوش احوال شده بود و سوار بر اسب شد و به سرعت به سوی قصر رفت؛ زیرا شایعۀ بسیار ناخوشایندی در لشکر پیچیده بود و دل نگرانی بزرگی به وجود آمده بود. بزرگان و وزیر به استقبال او رفتند. وقتی پادشاه را تندرست دیدند، لشکریان و عامۀ مردم، فریاد شادی سر دادند و دعا و شُکر کردند و آن قدر صدقه دادند که اندازه نداشت.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
فرود آمدوارد شدجامه بگردانیدلباسش را عوض کرد
تر و تباهخیس و ناخوشبرنشستنسوار شدن
سخت ناخوشخیلی ناگوارتشویشنگرانی، اضطراب
اَعیانجمع عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان
کوشکساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ
به خدمت استقبال رفتندبه پیشواز رفتند
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

از آن جهان آمده   کنایه از نجات یافته از مرگ

تر و تباه   مجاز از ناخوش احوال

به پای شدن   کنایه از به وجود آمدن

مفهوم:

شادی مردم از سلامت امیر مسعود

استقبال از سلطان مسعود

و دیگر روز، امیر نامه ها فرمود به غَزنین و جملۀ مملکت بر این حادثۀ بزرگ و صَعب که افتاد و سلامت که به آن مَقرون شد و مثال داد تا هزار هزار دِرَم به غَزنین و دو هزار هزار دِرَم به دیگر ممالک، به مستَحِقّان و درویشان دهند شُکر این را، و نبشته آمد و به توقی ، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند.

قلمرو فکری:

روز دیگر امیرمسعود دستور داد تا نامه هایی به غزنین و تمام نقاط کشور بنویسند و ماجرای این اتفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی را که در پی آن حاصل شد، به مردم خبر دهند و دستور داد تا به شکرانۀ این سلامتی، یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در دیگر مناطق کشور به نیازمندان بدهند. امیر با امضای خود، آن نامه ها را تایید کرد و قاصدان نوید دهنده روانه شدند.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
دیگر روزروز دیگرغزنینپایتخت غزنویان
جملهتمام، همهصَعبدشوار، سخت
مقرونپیوسته، همراهمثال داددستور داد
هزار هزاریک میلیوندرمدِرهم، سکّۀ نقره
مستحقّاننیازمندانشکر این رابرای شکر این
نبشته آمدنوشته شدتوقیع کردنمُهر زدن یا امضا کردن
مؤکّدتأکید شده، استوارمبشّرنوید دهنده، مژده رسان
افتادرخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد
توقیعمُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

غزنین و جملۀ مملکت   مجاز از حاکمان غزنین و مملکت

غزنین و مملکت و ممالک   تناسب

مملکت و ممالک   اشتقاق

مفهوم:

کمک به نیازمندان به شکرانۀ سلامتی

و روز پنجشنبه، امیر را تب گرفت؛ تبِ سوزان و سَرسامی افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکارانِ مرد و زن و دل ها سخت متحیّر شد تا حال چون شود.

قلمرو فکری:

و روز پنجشنبه، امیرمسعود تب کرد، تبی سوزان با سردرد شدید؛ به گونه ای که نتوانست به کسی اجازۀ حضور و ملاقات بدهد و از نظر همه به جز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد و زن پنهان شد. مردم بسیار نگران بودند و نمی دانستند چه پیش می آید.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
افتادایجاد شدبار دادناجازۀ ملاقات دادن
حال چون شودچه پیش می آیداطبّاجمع طبیب، پزشکان
سخت متحیّربسیار سرگردانتنی چندچند نفر
محجوبپنهان، مستور، پوشیده
سرسامتورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

مرد و زن   تضاد

دل   مجاز از مردم

مفهوم:

بیمار شدن امیر مسعود و نگرانی مردم

تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه های رسیده را، به خطِّ خویش، نُکَت بیرون می آورد و از بسیاری نُکَت، چیزی که در او کَراهیَتی نبود، می فرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم می دادم و خیر خیر جواب می آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آنگاه که نامه ها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامه ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر می بخوانَد.»

پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده های کَتّان آویخته و تَر کرده و بسیار شاخه ها نهاده و تاس های بزرگ پُریَخ بر زَبَرِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبَرِ تخت نشسته، پیراهنِ توزی، مِخنَقه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلاِی طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.

قلمرو فکری:

از وقتی که این بیماری پیش آمده بود، بونصر از نامه های رسیده نکته برداری می کرد و از تمامی نکته ها آنچه را که در آن خبرِ ناخوشایندی نبود، به وسیلۀ من به اندرونی می فرستاد و من آن نامه ها را به آغاجیِ خادم می دادم و سریع جواب ها را برای بونصر می آوردم و من اصلاً امیر را نمی دیدم تا آن زمان که نامه هایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصۀ نامه ها را که در آن ها خبر خوشی بود، به دربار بردم. آغاجیِ خادم نامه ها را از من گرفت و پیش امیر برد؛ پس از یک ساعت، بیرون آمد و گفت: ای ابوالفضل! امیرمسعود تو را به حضور می طلبد.

به نزد امیر رفتم؛ دیدم که خانه را تاریک کرده، پرده های کتّانیِ خیس در آن آویزان کرده اند و شاخه های بسیاری در آن گذاشته اند و کاسه های بزرگ پُر از یخ بر روی آن شاخه ها گذاشته بودند و دیدم که امیر آنجا بر روی تخت نشسته است؛ درحالی که پیراهن نازک کتّانی پوشیده بود و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
عارضهحادثه، بیماریافتاده بودپیش آمده بود
نُکتنکته هاکراهیتناپسندی
آغاجی خادمخادم مخصوصخیر خیرسریع ، آسان
سِتَدنستاندن، دریافت کردنبرآمدبرگشت
تاسکاسۀ مسیزَبَربالا
مخنقهگردنبندعِقدگردنبند
منمنظور ابوالفضل بیهقی
نُکت بیرون می آوردخلاصه و چکیدۀ نامه ها را می نوشت
فرودِ سرایاندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران
توزنام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچۀ کتانی معروف داشته است
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علّت و تب تمامی زایل شد.» من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجدۀ شکر کرد خدای را عَزَّوَجَل بر سلامت امیر، و نامه نبشته آمد. نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم، تا سعادت دیدارِ همایونِ خداوند دیگرباره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: «چون نامه‌ها گُسیل کرده شود، تو بازآی که پیغامی ست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید.» گفتم: «چنین کنم». بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حال‌ها را با بونصر بگفتم.

قلمرو فکری:

امیر گفت: به بونصر بگو که امروز حالم خوب است و در این دو سه روز، اجازۀ ملاقات به افراد داده شود؛ زیرا بیماری و تب ما برطرف شده است. من برگشتم و آنچه گفته شد را به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر، شکر کرد و نامه نوشت. نامه را نزد آغاجیِ خادم بردم و اجازۀ حضور یافتم تا سعادت دیدار چهرۀ مبارک سلطان دوباره نصیبم شد و امیرمسعود نامه را خواند و جوهر و قلم خواست و آن نامه را امضا کرد و گفت: وقتی نامه ها فرستاده شود، تو برگرد که دربارۀ موضوع خاصی برای بونصر پیامی دارم تا به تو بگویم. گفتم: اطاعت می شود و با نامۀ امضا شده، برگشتم و ماجرا را برای بونصر بازگو کردم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
بونصر رابه بونصردُرُستتندرست، سالم
باراجازۀ ملاقاتعلّتبیماری
نبشته آمدنوشته شددیدارچهره، قیافه
گسیل کردنفرستادن، روانه کردنتومنظور بیهقی
در بابیدر خصوص مسئله ایداده آیدداده شود
نامۀ توقیعینامۀ امضا شده
زایل شدننابود شدن، برطرف شدن
عزّوجلّعزیز است و بزرگ و ارجمند
همایونخجسته، مبارک، فرخنده
خداوندپادشاه، منظور سلطان مسعود
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

درست و علّت   تضاد

علّت و تب   مراعات نظیر

دوات   مجاز از جوهر و قلم

و این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد. تا نزدیک نمازِ پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس رُقعَتی نبشت به امیر و هرچه کرده بود، بازنمود و مرا داد.

قلمرو فکری:

این انسان بزرگ و نویسندۀ باکفایت، با شادمانی به نوشتن پرداخت و تا نزدیک نماز ظهر این امور مهم را به پایان رساند و چاکران و فرستادگان را روانه کرد. سپس نامه ای به امیر نوشت و هرچه را انجام داده بود، در آن شرح و توضیح داد.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
دبیرنویسندهکافیبا کفایت، لایق، کارآمد
دبیر کافیبونصر مشکانقلم در نهادمشغول نوشتن شد
نماز پیشیننماز ظهرمهمّاتکارهای مهم و خطیر
فارغ شدنآسوده شدن از کارگسیل کردنفرستادن، روانه کردن
باز نمودشرح و توضیح دادمرا دادبه من داد
خَیلتاشهر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند
رُقعترُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

قلم در نهاد   کنایه از مشغول نوشتن شد

فارغ شدن   کنایه از آسوده شدن از کار

و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت: «نیک آمد» و آغاجیِ خادم را گفت: «کیسه ‌ها بیاور» و مرا گفت: «بستان»؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَرِپاره است. بونصر را بگوی که زَرهاست که پدرِ ما از غَزوِ هندوستان آورده است و بتُانِ زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال ترِ مال‌ هاست. و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقه ای که خواهیم کرد حلالِ بی شُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و می‌شنویم که قاضیِ بُست، بوالحسنِ بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ‌ دست اند و از کس چیزی نستانند و اندک ‌مایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراخ تر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لخَتی گزارده باشیم.

قلمرو فکری:

نامه را بردم و اجازۀ ورود پیدا کردم و نامه را به امیرمسعود دادم. امیر خواند و گفت: عالی شد و به آغاجیِ خادم گفت: کیسه ها را بیاور! و به من گفت: این کیسه ها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خُردشده است. به بونصر بگو این طلاهایی است که پدر ما از جنگ هندوستان آورده است و بت های طلایی را شکسته و ذوب کرده و تکه تکه کرده ایم و این مال، حلالترینِ مال هاست. در هر سفری که برای ما پیش می آید از این طلاها می آورند تا اگر بخواهیم صدقه بدهیم از این مال بدهیم؛ چون بدون هیچ تردیدی حلال است. شنیده ایم که قاضیِ بُست، بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر، بسیار تنگدست هستند و از کسی چیزی قبول نمی کنند و تنها زمین زراعی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر داد تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حلال بخرند که بتوانند راحت تر زندگی کنند و ما هم شُکر این نعمت تندرستی را که به دست آورده ایم، اندکی ادا کرده باشیم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
راه یافتماجازۀ حضور پیدا کردمآغاجیِ خادم رابه آغاجیِ خادم
مرا گفتبه من گفتبستانبگیر
غَزوجنگ کردن با کافرانگداختنذوب کردن
ما رابرای مابی شُبهتبی تردید، بی شک
ضَیعَتزمین زراعتیضَیعَتَکزمین زراعتی کوچک
فراخ ترآسوده تر، راحت ترلَختیاندکی
زرِ پارهقراضه و خُردۀ زر، زرِ سکّه شده
پاره کردهقطعه قطعه و تکه کردن طلا
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

من کیسه ‌ها بستَدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم. دعا کرد و گفت خداوند این سخت نیکو کرد و شنوده ام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده دِرَم درمانده اند و به خانه بازگشت و کیسه‌ ها با وی بردند و پس از نماز، کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر، پیغام امیر به قاضی رسانید.

قلمرو فکری:

من کیسه ها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حقِّ امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و به موقع انجام داد و شنیده ام که بوالحسن و پسرش، گاهی اوقات به دَه درهم محتاج می شوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسه های طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیرمسعود را به قاضی بوالحسن رساند.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
سِتَدَنستاندن، دریافت کردنخداوندسلطان مسعود
امیرامیر مسعودویبونصر مشکان
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

بسیار دعا کرد و گفت این صِلت فخر است. پذیرفتم و بازدادم که مرا به کار نیست و قیامت سخت نزدیک است، حساب این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست؛ امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، وِزر و وَبالِ این، چه به کار آید؟

قلمرو فکری:

قاضی در حقِّ امیرمسعود بسیار دعا کرد و گفت: این هدیه، مایۀ افتخار من است. پذیرفتم و پس دادم؛ زیرا به آن احتیاجی ندارم و روز قیامت بسیار نزدیک است و من نمی توانم حساب آن را در قیامت پس بدهم و نمی گویم که نیازمند نیستم؛ امّا چون به آن مقدار کمی که دارم، قانع هستم، گناه و عذاب این عمل را نمی توانم بپذیرم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
صِلتاِنعام، جایزه، پاداشفخرافتخار
دربایستنیاز، ضرورتوِزرگناه
وَبالسختی و عذاب، گناه
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

قیامت سخت نزدیک است، حساب …   تلمیح به آیۀ «اَقتَربُ لِلنّاسِ حِسابَهُم»

به چه کار آید   کنایه از سودی ندارد

مفهوم:

بلند همّتی قاضی بُست

عدم تعلّق به مال دنیا

ترس از حساب و کتاب و قیامت

آخرت اندیشی

بونصر گفت: «سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَزو از بتخانه ‌ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین می ‌روا دارد ستدن، آن، قاضی همی‌ نستاند؟!»

قلمرو فکری:

بونصر گفت: شگفتا! طلایی که سلطان محمود از طریق جنگ کردن از بتخانه های کافران آورده است و بت ها را شکسته و تکه تکه کرده و خلیفۀ مسلمانان گرفتن آن ها را حلال می شمارد، شما آن را نمی پذیرید؟

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
غَزوجنگ کردن با کافرانامیرالمؤمنینخلیفۀ بغداد
می روا داردجایز می داندسِتَدَنستاندن، دریافت کردن
سبحان اللهپاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود)؛ معادل «شگفتا»
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

شمشیر   مجاز از جنگ

بتان و بتخانه   مراعات نظیر

گفت: «زندگانیِ خداوند دراز باد؛ حالِ خلیفه دیگر است که او خداوندِ ولایت است و خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غَزوها بر طریقِ سنّتِ مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و درعهدۀ این نشوم.»

قلمرو فکری:

گفت: عُمر امیر طولانی باد! وضعیت خلیفه فرق دارد؛ زیرا او حاکم سرزمین است و خواجه بونصر با امیر محمود در جنگ ها بوده و من نبوده ام و برایم مشخص نیست که آن جنگ ها بر شیوۀ پیامبر بوده یا نه. بنابراین من هدیه را نمی پذیرم و مسئولیتش را به عهده نمی گیرم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
خداوندسلطان مسعودخلیفهخلیفۀ بغداد
خواجهبونصر مشکاندر عهدۀ این نشوممسئولیت این را نمی پذیرم
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

مفهوم:

پرهیزگاری قاضی بست

دوری از مسئولیت قبول کردن مال شبهه دار

اگر تو نپذیری، به شاگردانِ خویش و به مُستَحِقّان و درویشان ده.

گفت: «من هیچ مُستَحِق نشناسم در بُست که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زَر کسی دیگر برد و شمارِ آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.»

قلمرو فکری:

گفت: اگر تو قبول نمی کنی به نیازمندان و درویشان بده.

گفت: من هیچ نیازمندی در بسُت نمی شناسم که بتوان به او طلا داد و این چه کاری است که کس دیگری طلا را ببرد و من در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرم به هیچ وجه مسئولیت آن را نمی پذیرم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
مستحقّاننیازمندانمرا چه افتاده استبه من چه ربطی دارد
شمارحسابعهدهمسئولیت
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

مفهوم:

دوری از مسئولیت قبول کردن مال شبهه دار

بونصر پسرش را گفت: «تو از آنِ خویش بستان.»

گفت: «زندگانیِ خواجه عَمید دراز باد؛ علیٰ ایَّ حال، من نیز فرزندِ این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموخته ام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب کردی که در مدّتِ عمر پیرویِ او کردمی؛ پس، چه جایِ آن که سال‌ ها دیده ام و من هم از آن حساب و توقّف و پرسشِ قیامت بترسم که وی می ‌ترسد و آنچه دارم از اندک ‌مایه حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.»

قلمرو فکری:

بونصر به پسر قاضی گفت: تو سهم خودت را بردار.

گفت: زندگی خواجۀ بزرگ طولانی باد! به هر حال من هم فرزندِ همین پدرم که این سخن ها را گفت و من دانش خود را از او یاد گرفته ام و اگر حتی یک روز او را می دیدم و حالات و رفتار او را می شناختم، بر من واجب می شد که تمام عمر از او پیروی کنم. چه برسد به اینکه سال ها او را دیده ام و من هم از حسابرسی و پرسش روز قیامت می ترسم، همان طورکه او می ترسد و آنچه از مال بی ارزش دنیا دارم، کم و حلال است و برایم کافی است و به بیشتر از آن نیازمند نیستم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
پسرش را گفتبه پسرش گفتکفایتبسنده، کافی
علی ایّ حالبه هر حال
عمیدبزرگ ، مورد اعتماد، لقب بونصر
حُطامریزۀ گیاه خشک؛ در اینجا مال اندک دنیا
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

حُطام   استعاره از مال بی ارزش دنیا

حساب و توقّف و پرسش و قیامت   مراعات نظیر

مفهوم:

قناعت و آزادگی

نفی طمع و زیاده خواهی

پیروی پسر از پدر

بونصر گفت: «للهِ ِدَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقیِ روز اندیشه مند بود و از این یاد می‌کرد.

و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زَر باز فرستاد.

قلمرو فکری:

بونصر گفت: خدا خیرتان بدهد! شما دو نفر چقدر بزرگوارید!

و گریه کرد و آن ها را بازگرداند و بقیۀ روز هم در همین فکر بود و از این ماجرا سخن می گفت. و روز بعد، نامه ای به امیر نوشت و ماجرا را بازگو کرد و طلا را پس فرستاد.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
بزرگاچقدر بزرگ هستیداندیشه مندترسیده، به فکر فرورفته
لِلّهِ دَرُّکُماخدا شما را خیر بسیار دهاد!
رُقعترُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت
معنی درس قاضی بست فارسی یازدهم

برچسب شده در: