با معنی درس پنجم فارسی دوازدهم همراه شما هستیم.
معنی درس پنجم فارسی دوازدهم
دماوندیه
در این درس دماوند استعاره از خود شاعر یا نمادی از روشنفکران جامعه است ) است که با بیان سمبلیک به بیان احوال درونی خود و نابه سامانی های اوضاع اجتماعی عصر خویش پرداخته است
1- ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
قلمرو زبانی : دیو سپید: آخرین مرحله از هفت خوان رستم (مرحله ۱: رخش ، شیر را می کشد
۲- غلبۂ تشنگی بسیار بر رستم و رفع تشنگی
۳- رستم، اژدها را می کشد.
۴- کشته شدن زن جادوگر به دست رستم
۵- گرفتاری اولاد دیو به دست رستم
۶- جنگ با ارژنگ دیو
۷- دیو سپید به دست رستم کشته می شود.) / پای در بند: گرفتار گنبد: عمارت مدور
قلمرو ادبی: استعاره و تشخیص : ای دیو سپید ، ای گنبد گیتی ، ای دماوند ( هر موجودی غیر از انسان مورد خطاب قرار بگیرد، تشخیص است /کنایه : پای در بند بودن کنایه از « زندانی بودن» / استعاره : دیو سپید ، گنبد گیتی ( گیتی مانند عمارتی است که گنبد دارد) در بیت هفت استعاره وجود دارد (تلمیح : به جنگ رستم با دیو سپید. اغراق : دماوند گنبد گیتی باشد ( اغراق در بلند بودن )/ گنبد گیتی بودن: کنایه از بلند و برافراشته بودن
قلمرو فکری : ای دماوند که همانند دیو سفید گرفتار هستی و همانند بام جهان بلندی.
مفهوم : برفی و بلند بودن کوه
۲- از سیم به سر یکی گله خود ز آهن به میان یکی کمر بند
قلمرو زبانی: سیم : نقره / کله خود: کلاه جنگی / آهن : سنگ ها و صخره ها / میان : کمرکش ، وسط / در مصرع اول « نهاده ای » و در مصرع دوم « بسته ای » به قرینه معنوی حذف شده اند
قلمرو ادبی: استعاره : سیم ( برف ها مانند نقره سفید هستند ، کمر بند آهنی: سنگ ها و صخره های تیره رنگ میان کوه / تشبیه: سیم مانند کلاه خود است. اتناسب: سر، کلاه خود / سیم ، آهن – میان ، کمربند / ایهام: میان الف) کمر ب) میان کوه
قلمرو فکری : برف بر قله ات همانند کلاه جنگی مردجنگجو نشسته است.سنگ ها و صخره ها همانند کمر بندی آهنینی هستند که به کمر بسته ای (کلاه جنگی از نقره بر سرداری و یک کمربند آهنی نیز به کمر داری .)
مفهوم : آماده رزم بودن آزاری خواهان / توصیف سفیدی برف قله و میانه پر از سنگ و تیره رنگ کوه
۳- تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر ، چهر دل بند
قلمرو زبانی : تا: به دلیل این که ، حرف ربط ت : مضاف الیه ( روی تو ) ابنهفته : ماضی نقلی « بنهفته ای » / چهر:| چهره ادلبند: زیبا ، دلربا
قلمرو ادبی: حسن تعلیل: دلیل بلندی کوه دماوند را این می داند که چشم بشر چهره او را نبیند. تناسب: چشم، چهر، روی بر روی استعاره از قله / تشخیص: نسبت دادن روی به دماوند
قلمرو فکری : به دلیل این که انسان ها چهره دلربای تو را نبینند چهره زیبای خود را در میان ابرها پنهان کرده ای.
مفهوم : شکایت و خطاب شاعر به روشنفکران که گوشه گیری اختیار کرده اند.
۴- تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند
قلمرو زبانی : وارهی : رها بشوى / دم : سخن استوران: چهار پایان انحس : شوم ، نامبارک دیو مانند: مانند دیو
قلمرو ادبی: دم مجاز از سخن استعاره : ستوران ( انسان های نادان مانند ستور هستند) / تشبیه : مردم مانند دیو شوم هستند. / ایهام : دم الف) سخن و بانگ ب) کنار و پهلو
قلمرو فکری : برای این که از هم صحبتی با انسان های حیوان صفت و مردم دیو مانند رها شوی…
۵- با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعی کرده پیوند
قلمرو زبانی : سپهر: آسمان / شیر سپهر: خورشید اختر سعد: ستاره نیک، سیاره مشتری، سعد اکبر است / اختر نحس: سیاره «حل» است. / حذف فعل کمکی «ای» پیمان بسته ای
قلمرو ادبی: تشخیص : با خورشید پیمان ببندد کنایه : پیمان بستن ، پیوند کردن / اغراق : با خورشید پیمان بستن و با سیاره مشتری پیوند بستن حسن تعلیل (دلیل ارتفاع دماوند پیمان بستن با خورشید واختر بیان شده است )
قلمرو فکری : با خورشید عهد و پیمان دوستی بسته ای و با سیاره مشتری آشنایی برقرار کرده ای.
مفهوم : گوشه گیری و انزوای آزادی خواهان
۶- چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند،
قلمرو زبانی : چون : وقتی اجور : ظلم و ستم اگردون : آسمان / آوند : آونگ ، آویزان ، آویخته (این بیت با بیت بعدی موقوف المعانی است) / کل بیت یک جمله سه جزیی گذرا به مسند
قلمرو ادبی: تشخیص: آسمان به زمین ستم بکند. خفه و خاموش شدن زمین / تضاد : زمین و گردون
قلمرو فکری : وقتی زمین از ظلم و ستم آسمان این گونه سرد و سیاه ساکت و معلق شد…
۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
قلمرو زبانی : بنواخت : زد، تفاوت معنایی در واژه نواختن / فلک : آسمان
قلمرو ادبی: تشخیص : زمین از روی خشم مشت بنوازد ، ای دماوند / تشبیه: دماوند مانند مشت است / تناسب: بنواخت ، / مشت: نماد خشم و قیام و اعتراض / تکرار: تو، مشت
قلمرو فکری: زمین از شدت خشم مشتی به سوی آسمان کوبید، ای کوه دماوند آن مشت تو هستی.
مفهوم : بلندی دماوند / اعتراض به ظلم
۸- تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
قلمرو زبانی : مشت درشت : مشت گره کرده / پس افکند : پس افکنده : میراث ( صفت مفعولی مرخم) / روزگار :دو تلفظی / «ی» در «روزگاری،» مخفف فعل هستی / گردش قرن ها: گذشت صدها سال
قلمرو ادبی: تشبیه: تو مانند مشت هستی / تشخیص: روزگار مشت گره کرده داشته باشد » / مشت روزگار اضافه استعاری / روزگار : مجاز از مردم روزگار قلمرو فکری: ای کوه دماوند تو مشت گره کرده روزگار هستی که میراث قرن های گذشته هستی
مفهوم : قدمت مبارزه با ظلم
9- ای مشت زمین بر آسمان شو بر وی بنواز ضربتی چند
قلمرو زبانی : شو : برو اضربتی چند : چند ضربه ، ترکیب وصفی مقلوب« چند: صفت مبهم»/ وی : آسمان
قلمرو ادبی: تشخیص : ای مشت زمین مجاز : زمین : اهالی زمین / دماوند به عنوان مشت، نماد مردم زمین است / تناسب و تضاد: زمین و آسمان, مشت و بنوازد.
قلمرو فکری : ای کوه دماوند به سوی آسمان برو و چند ضربه ی سخت بر آسمان بزن( چون بر زمین ستم کرده | است)
مفهوم : بلندی کوه ، دردمندی آزادی خواهان
۱۰- نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نی آم ز گفته خرسند
قلمرو زبانی : نی نی : قید نفی و تکرار برای تأکیدانی آم : نیستم اخرسند : راضی / گفته: سخن
قلمرو ادبی: استعاره و تشخیص : ای کوه/ استعاره و تشخیص : روز گار که مشت دارد
قلمرو فکری: نه نه، تو مشت روزگار نیستی، از این سخن خود راضی نیستم.( چون مشت نماد جنبش و اعتراض و کوه نماد سکون هست .)
مفهوم: ناخرسندی شاعر از ستایش کوه
۱۱- تو قلب فسرده زمینی از درد ، ورم نموده یک چند
قلمرو زبانی : (قلب فسرده زمین : قلب: هسته فسرده: صفت / زمین : مضاف الیه) فسرده : یخ زده ، منجمد / ورم: بر آمده / یک چند : مدتی
قلمرو ادبی: تشبیه: تو مانند قلب هستی تشخیص : زمین قلب داشته باشد / ایهام: فسرده : الف) یخ زده ب) افسرده / قلب زمین اضافه استعاری / استعاره: ورم استعاره از برآمدگی حسن تعلیل: علت برآمدگی دماوند به خاطر دردمندی زمین
قلمرو فکری: ای دماوند تو قلب یخ زده مردم زمین هستی که از شدت درد، برجسته شده ای.
مفهوم : بلندی کوه ، دردمندی آزادیخواهان
۱۲- تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند
قلمرو زبانی : تا: به دلیل آن که کافور: نوعی ماده معطر سفید رنگ که در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند / ضماد : مرهم ، دارو که بر جراحت نهند . ضماد کردن : بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن
قلمرو ادبی: استعاره : کافور ( برف ها مانند کافور هستند ) ورم : استعاره از برآمدگی کوه / حسن تعلیل
قلمرو فکری : برای این که درد و ورم تو از بین برود ، مرهمی از کافور بر روی آن گذاشته اند.
مفهوم : خفقان حاکم بر جامعه مانع قیام آزادیخواهان شده است . اشاره به برف دائمی دماوند
۱۳- شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند
قلمرو زبانی : منفجر شو : قیام کن (شو: فعل اسنادی )/ آتش : اینجا یعنی خشم
قلمرو ادبی: تشخیص: ای دل زمانه ، زمانه دل داشته باشد. / آتش استعاره از خشم و نفرت درونی: ( خشم مانند آتش است ) / مجاز : زمانه مجاز از مردم زمانه / دل زمانه اضافه استعاری / پنهان کردن آتش کنایه از سکوت
قلمرو فکری : ای کوه دماوند، قیام کن و آن آتش خشم درون خود پنهان نکن.
مفهوم : دعوت خود و آزادیخواهان به قیام و مبارزه
۱۴- خامش منشین ، سخن می گوی افسرده مباش ، خوش همیخند
قلمرو زبانی : تناسب : خاموش افسرده / منشین : فعل نهی / همی خند: بخند: فعل أمر
قلمرو ادبی: تشخیص : سخن گفتن و خندیدن کوه خوش خندیدن کنایه از شاد بودن تضاد : افسرده ، خوش – خاموش ننشستن کنایه از سخن گفتن / خامش ایهام :۱- ساکت ۲- غیرفعال بودن آتشفشان
قلمرو فکری : ساکت نباش و اعتراض کن، غمگین مباش و شادمان باش. ( آوردن همی بر سر افعال امر همی خند و همی گوی ویژگی سبکی است)
مفهوم : توصیه به سخن گفتن و اعتراض کردن ، دعوت به نشاط و امید
۱۵- پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان ، شنو یکی پند
قلمرو زبانی : سوخته جان : صفت جانشین اسم ، شاعر جان سوخته / یکی پند: ترکیب وصفی نقش مفعول
قلمرو ادبی: آتش : استعاره : خشم درون و غم / سوخته جان: کنایه از شاعر رنجدیده
قلمرو فکری : آتش خشم خود را پنهان نکن ، از این شاعر دل سوخته ، پندی بشنو.
مفهوم : دعوت به مبارزه ، دعوت به نصیحت پذیری
۱۶- گر آتش دل نهفته داری سوزد جائت ، به جانت سوگند
قلمرو زبانی : آتش دل : خشم و اعتراض / داری : مضارع التزامی سوزد : مضارع اخباری « می سوزاند » جانت : مفعول / به جانت : متمم ات: مضاف الیه / فعل به قرینه معنوی حذف شده است : به جانت سوگند می خورم …
قلمرو ادبی: کنایه : جانت می سوزد «نابود می شوی» استعاره : آتش استعاره از خشم جان اول مجاز
قلمرو فکری : اگر آتش خشم خود را پنهان نگه داری ، به جانت سوگند می خورم که نابود خواهی شد.
مفهوم : سفارش به قیام و اعتراض، هشدار به عاقبت سکوت بی موقع
۱۷- ای مادر سر سپید ، بشنو این پند سیاه بخت فرزند
قلمرو زبانی : سرسپید: برف های قله کوه / سیاه بخت فرزند: فرزند بخت سیاه« شاعر خود را فرزند بخت سیاه دماوند می داند»/( این پنیر سیاه بخت فرزند: این صفت اشاره، پند: هسته، سیاه بخت: صفت مضاف الیه فرزند:مضاف الیه
قلمرو ادبی: استعاره : مادر(کوه دماوند مانند مادر است) / سر مجاز از « مو » سرسپید : استعاره از برف سیاه بخت : کنایه از بدبخت و حس آمیزی
قلمرو فکری : ای کوه دماوند، پند این فرزند سیاه بخت را بشنو.
مفهوم : پند پذیری
۱۸- بر کش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند
قلمرو زبانی : برکش : بردار / معجر : روسری ، سر پوش / اورند : اورنگ ، تخت ، سریر
قلمرو ادبی: استعاره : سپید معجر« برف » / معجر از سر کشیدن : کنایه از ترک درمانگی و سستی ابر اورند نشستن : کنایه از به دست گرفتن قدرت // استعاره : کبود اورند استعاره از آسمان / مجاز : اورند: مجاز از قدرت و حکومت
قلمرو فکری : آن روسری سفید خود را از سرت بردار( قیام کن) و بر تخت فرمانروایی بنشین.
مفهوم : ترک گوشه نشینی و توصیه به قدرت نمایی کردن
۱۹- بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند
قلمرو زبانی: بگرای: فعل امر از مصدر گراییدن: حمله کن، آهنگ کن / گرزه : ویژگی نوعی مار سمی و خطرناک / شرزه: خشمگین و خطرناک / شرزه شیر: ترکیب وصفی مقلوب / ارغند: خشمگین و قهرآلود، دلیر(«صفت» « شیر » است)
قلمرو ادبی: تشبیه : تو مانند اژدها حمله کن / چون شیر بخروش اجناس: گرزه ، شرزه
قلمرو فکری: حمله کن همانند اژدهایی زهر آلوده و همچون شیری خشمگین بخروش(دعوت به مبارزه با استبداد حاکم )
مفهوم : توصیه به قیام و اعتراض و تاکید بر مبارزه با ظلم
۲۰- بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل زهم این نژاد و پیوند
قلمرو زبانی : پی : پایه و اساس اتزویر: ریا ، دورویی / بگسل : پاره کن ، جدا کن / نژاد و پیوند: حاکمان ستمگر
قلمرو ادبی: استعاره : تزویر مانند بنایی است که پایه و اساس دارد / از پی افکندن کنایه از نابودی / از پی گسستن :کنایه از نابود کردن
قلمرو فکری : این بنای دو رویی را از بیخ و بن برکن( حکومت شاهنشاهی) و این نسل و تبار را ویران کن.
۲۱- بر گن زبن این بنا که باید از ریشه ، بنای ظلم بر کند
قلمرو زبانی : بر کن : نابود کن
قلمرو ادبی: بنا استعاره: از ظلم / تشبیه: بنای ظلم ( ظلم مانند بنایی است / از بن برکندن و از ریشه کندن: کنایه از نابود کردن
قلمرو فکری : اساس بنای ظلم را از بین ببر که حق است ریشه ظلم کنده شود.
مفهوم : دعوت به ظلم ستیزی و نابودی حکومت جور و بیداد
۲۲- زین بی خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند
قلمرو زبانی : بی خردان : افراد بی خرد / سیفله : پست و فرومایه / بی خردان سفله : ترکیب وصفی /داد: حق و عدالت داد دل مردم خردمند(داد: هسته / دل : مضاف الیه / مردم: مضاف الیه مضاف الیه اخردمند: صفت مضاف الیه)
قلمرو ادبی: تضاد: بیخردان. خردمند / واج آرایی : مصوت /ایهام تناسب: داد ۱. حق ۲. فعل داد که با بستان تناسب دارد
قلمرو فکری: حق مردمان خردمند ستم دیده را از این ستمگران بی خرد بگیر( نابودشان کن) دردمندی آزادی خواهان
مفهوم: دادخواهی از ظالمان، توجه به خردمند و نکوهش بی خرد .
محمد تقی بهار
تهیه کننده معنی درس پنجم فارسی دوازدهم : گروه ادبیات اذربایجان شرقی
برای مشاهده سایر دروس گام به گام فارسی دوازدهم روی عبارت لینک دار کلیک کنید
عالی
عالی بود
یاشا♥
خیلی خیلی خوب بود
عالی بود
عالی