معنی کلمات درس آداب نیاکان فارسی هشتم
در این نوشته با معنی کلمات درس آداب نیاکان فارسی هشتم همراه شما هستیم.
معنی کلمات درس آداب نیاکان فارسی هشتم
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
آورده اند | نقل کرده اند | شیخ | پیر، مراد، راهنما |
مریدان | شاگردان، پیروان | ارشاد | راهنمایی |
باری | به هرحال، خلاصه | به قدر | به اندازه |
احوال | حالات | طلب کنید | درخواست کنید |
مرا با او کار است | من با او کار دارم | برخاست | بلند شد |
عرض کرد | گفت | روان شد | رفت، رهسپار شد |
دامنش بگرفت | کنایه از التماس کردن | بهر | برای |
مرا بیاموز | به من یاد بده | کینه | دشمنی |
فرع | شاخه، غیر اصل | لقمۀ حلال | نان جایز و شایسته |
بی موقع و حساب | نه به جا | از پی | به دنبال |
طعام | خوراک | چاپار | پیک، پست چی |
مستمعان | شنوندگان | آداب | راه ها و رسم ها |
صد | مبالغه از تعداد زیاد | به جا بیاوری | انجام دهی |
سبب تاریکی دل شود | کنایه از گمراهی | حسد | رشک، حسادت |
دعوی | ادعا، خواسته | تاریکی دل | گمراهی |
نیت | قصد، اراده | بغض | گرفتگی گلو |
خَلق | مردم | چیرگی | تسلط، پیروزی |
هنجار | معیار، قاعده | حرمت | عزّت و احترام |
متعالی | بلندمرتبه و برتر | فناوری | تکنولوژی |
ذکر | یادآوری | آفرینش گری | خلاقیت |
دستاوردها | نتایج، محصولات | پیوسته | همواره |
استعداد خدادادی | قابلیت ذاتی | بیفزاید | زیاد کند |
چرتکه | وسیله محاسبه | چاپار | نامه بر |
تسلّط | قدرت، پیروزی | چیرگی | برتری، پیروزی |
فنّاورانه | تکنولوژی | تار و پود زندگی بشر | کنایه از اصل و اساس |
هنجار | رفتار | باور | عقیده |
خاصّی | ویژه | داد و ستد | خرید و فروش |
حریم | محدوده | معیار | شاخص، ملاک |
حرمت | احترام | پاس می دارند | قدر می دانند |
حصار | دیوار، محدوده | فرو بریزد | خواب شود |
آسیب | بلا، صدمه | آراسته | آماده، مزیّن |
نابجا | بی مورد | نسنجیده | غیر منطقی |
امکانات | ابزار، توانایی | فراهم آمده است | جمع شده، آماده شده |
گویی | مانند اینکه | هویّت | ماهیت، وجود |
پیوسته | همواره، مداوم | رهاورد | سوغات |
تمدّن | فرهنگ | مظاهر | نشانه ها |
روح انگیز | شادی آور | جلوۀ جمال | تصویر زیبایی |
طوفان خیز | کنایه از آشفته | ذهن | فکر |
مسیر | راه | کمال | تکامل، پیشرفت |
متعالی | برتر | پوچی | بیهودگی |
غفلت | نادانی | بی هیاهو | بی سر و صدا |
غوغایی | سر و صدا | بیافرینند | بوجود آوردند |
فضایل | خوبی ها جمع فضیلت | آراسته | تزیین |
جولاهه | بافنده | برخاستی | بلند می شد |
باز کردی | باز می کرد | شدی | می رفت |
بودی | می بود | امیر را خاطر | تصمیم امیر |
برون آمدی | بیرون می آمد | رفتی | می رفت |
از پس | به دنبال | در شد | وارد شد |
جولاهگان | بافندگان | کم رنگ شدن | کنایه از کم ارزش شدن |
را (در او را) | به | دولت | خوشبختی و مقام |
سعادت | خوشبختی | خُرسند | راضی |
میکوش | تلاش کن، بکوش | استاد | معلم |
چابکی | زیرکی، با سرعت | زنهار | مواظب باش |
جامه | لباس | اندر | در |
باب | موضوع و زمینه | تأمل | اندیشه کردن |
حریم | مکان قابل دفاع و احترام | ||
معترف | اعتراف کننده، اقرار کننده | ||
اسطرلاب | ابزار علم و ستاره شناسی قدیم | ||
تا خود به غلط نیفتم | تا خودم به اشتباه نیفتم، تا اصالت خود را فراموش نکنم | ||
چرتکه | وسیله ای چوبی و مهره ای که مخصوص حساب و کتاب در قدیم بوده است |
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.
1 دیدگاه ها
خیلی خوب است