معنی کلمات درس بانگ جرس فارسی یازدهم
در این نوشته با معنی کلمات درس بانگ جرس فارسی یازدهم همراه شما هستیم.
معنی کلمات درس بانگ جرس فارسی یازدهم
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
باره | اسب | بستن | سفت کردن |
سد | بند | خار | تیغ گیاه |
خاره | سنگ خارا، سنگ | سفر | مسافرت |
کران | طرف، جهت، کنار | بانگ | آواز، فریاد |
جرس | زنگ | برخاست | بلند شد |
وای | فغان، دردا | خموش | خاموش، ساکت |
دریادل | بخشنده، دلیر | در پیش دارند | آغاز کردند |
گاه | زمان | ره | راه |
پروا کردن | ترسیدن | شتافتن | عجله کردن |
همّت | اراده و عزم نیرومند | خانه | منزل |
باره | اسب | دامن | دامنه کوه |
بوسه گاه | مکان بوسه | وادی | سرزمین |
وادی | سرزمین | جلودار | پیشرو، رهبر |
قبطیان | پیروان فرعون | اندر | در |
آهنگ کردن | قصد کردن | یاوری | کمک |
حکم | فرمان | جلودار | پیشرو |
هامون | دشت | تاختن بر | حمله کردن |
سفر | مسافرت | فرمان بردن | اطاعت کردن |
حکم | فرمان | جلودار | پیشرو، رهبر |
گر | اگر | تیغ | هر ابزار تیز و برّنده |
جانان | دوست، یار | آهنگ کردن | قصد کردن |
دیر یاسین | روستایی در فلسطین | خفته | خوابیده |
کوی | محله، برزن | نهفته | پنهان |
جانان | یار، دوست | داغ | بسیار گرم |
مژگان | مژه ها | گرد | غبار |
با سینه رفتن | سینه خیز رفتن | جلودار | پیشرو |
جانان | دوست، یار | بانگ | فریاد، آواز |
آنک | اکنون | عَلَم | پرچم، درفش |
تکبیر | الله اکبر | دیار | سرزمین |
قدس | بیت المقدس | همپایی | همگامی، همراهی |
بام | پشت بام | کِل | آوایی برای شادی |
هیأت | شکل | یال | تیغه (خط الرأس) کوه |
محوِطه | پهنه، میدانگاه، صحن | ابدی | جاودانه |
بارِ | اجازه، رخصت | تفضل | لطف و مهربانی |
حلول | فرا رسیدن | حماسه | دلاوری |
سترگ | بزرگ، عظیم | تابناک | درخشان، نورانی |
رفت | رُفتن، زدودن، جارو کردن | ||
کلیم | سخنگو، لقب حضرت موسی | ||
راندن | راه بردن و واداشتن به حرکت | ||
راندن | راه بردن و واداشتن به حرکت | ||
ایثارگر | از جان گذشته، مجاهد راه خدا | ||
جولان | سرزمینی در سوریه، تاخت و تاز | ||
اهریمن | شیطان؛ منظور اشغالگران است | ||
بارِ عام | پذیراییِ عمومی، شرفیابی همگانی | ||
لبّیک | فرمان تو را اطاعت می کنم، چشم | ||
برگ | توشه و هر چیز مورد نیاز؛ مایحتاج و آذوقه | ||
رحیل | از جایی به جای دیگر رفتن، کوچ کردن، سفر کردن | ||
وادی ایمَن | جایی در فلسطین که به حضرت موسی وحی رسید | ||
سامری | منسوب به سامره، مردی که در نبود موسی مردم را گمراه کرد | ||
طور سینین | نام کوهی که حضرت موسی برای راز و نیاز با خدا به آنجا رفت | ||
راهوار | آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند؛ خوش حرکت و تندرو | ||
ولی | دارندۀ بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر (ص)، سرپرست، ولی امر | ||
رکاب | حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و سوار پا در آن می گذارد | ||
همپا | همراه، هم قدم، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می دهند | ||
فرض | واجب گردانیدن، آنچه انجام آن بر عهدۀ کسی نهاده شده باشد، لازم، ضروری | ||
چاووش | چاووش خوان، آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی می خواند |
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.