در این نوشته با معنی کلمات درس قاضی بست فارسی یازدهم همراه شما هستیم.

معنی کلمات درس قاضی بست فارسی یازدهم

معنی واژگان درس «قاضی بُست»:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
شبگیرسحرگاه، پیش از صبحبرنشستنسوار شدن
حَشَمخدمتکارانندیمهمنشین، همدم
مطربآوازخوان، نوازندهپسسپس
خیمهچادرشِراعسایه بان، خیمه
قضاقدیر، سرنوشتاز قضای آمدهاتّفاقاً
نمازنماز ظهراز جهتبرای
شِراعسایه بان، خیمهاز هر دستیاز هر گروهی
آن دیدندمتوجّه شدندغرقه خواست شدنزدیک بود غرق شود
غریوفریادخاست و برخاستبلند شد
هنر آن بودخوشبختانهدرجَستندپریدند
نیک کوفته شدبه سختی مجروح شدافگارمجروح، خسته
دوالچرم و پوستیک دوالیک لایه، یک پاره
بگسستکنده شدایزدخدا، آفریدگار
سورجشنتیره شداز بین رفت
فرود آمدوارد شدجامه بگردانیدلباسش را عوض کرد
تر و تباهخیس و ناخوشبرنشستنسوار شدن
سخت ناخوشخیلی ناگوارتشویشنگرانی، اضطراب
دیگر روزروز دیگرغزنینپایتخت غزنویان
جملهتمام، همهصَعبدشوار، سخت
مقرونپیوسته، همراهمثال داددستور داد
هزار هزاریک میلیوندرمدِرهم، سکّۀ نقره
مستحقّاننیازمندانشکر این رابرای شکر این
نبشته آمدنوشته شدتوقیع کردنمُهر زدن یا امضا کردن
مؤکّدتأکید شده، استوارمبشّرنوید دهنده، مژده رسان
افتادایجاد شدبار دادناجازۀ ملاقات دادن
حال چون شودچه پیش می آیداطبّاجمع طبیب، پزشکان
سخت متحیّربسیار سرگردانتنی چندچند نفر
محجوبپنهان، مستور، پوشیدهمنمنظور ابوالفضل بیهقی
عارضهحادثه، بیماریافتاده بودپیش آمده بود
نُکتنکته هاکراهیتناپسندی
آغاجی خادمخادم مخصوصخیر خیرسریع ، آسان
سِتَدنستاندن، دریافت کردنبرآمدبرگشت
تاسکاسۀ مسیزَبَربالا
مخنقهگردنبندعِقدگردنبند
بونصر رابه بونصردُرُستتندرست، سالم
باراجازۀ ملاقاتعلّتبیماری
نبشته آمدنوشته شددیدارچهره، قیافه
گسیل کردنفرستادن، روانه کردنتومنظور بیهقی
در بابیدر خصوص مسئله ایداده آیدداده شود
نامۀ توقیعینامۀ امضا شدهوَبالسختی و عذاب، گناه
دبیرنویسندهکافیبا کفایت، لایق، کارآمد
دبیر کافیبونصر مشکانقلم در نهادمشغول نوشتن شد
نماز پیشیننماز ظهرمهمّاتکارهای مهم و خطیر
فارغ شدنآسوده شدن از کارگسیل کردنفرستادن، روانه کردن
باز نمودشرح و توضیح دادمرا دادبه من داد
راه یافتماجازۀ حضور پیدا کردمآغاجیِ خادم رابه آغاجیِ خادم
مرا گفتبه من گفتبستانبگیر
غَزوجنگ کردن با کافرانگداختنذوب کردن
ما رابرای مابی شُبهتبی تردید، بی شک
ضَیعَتزمین زراعتیضَیعَتَکزمین زراعتی کوچک
فراخ ترآسوده تر، راحت ترلَختیاندکی
سِتَدَنستاندن، دریافت کردنخداوندسلطان مسعود
امیرامیر مسعودویبونصر مشکان
صِلتاِنعام، جایزه، پاداشفخرافتخار
دربایستنیاز، ضرورتوِزرگناه
غَزوجنگ کردن با کافرانامیرالمؤمنینخلیفۀ بغداد
می روا داردجایز می داندسِتَدَنستاندن، دریافت کردن
خداوندسلطان مسعودخلیفهخلیفۀ بغداد
خواجهبونصر مشکاندر عهدۀ این نشوممسئولیت این را نمی پذیرم
مستحقّاننیازمندانمرا چه افتاده استبه من چه ربطی دارد
شمارحسابعهدهمسئولیت
پسرش را گفتبه پسرش گفتکفایتبسنده، کافی
علی ایّ حالبه هر حالمخزنگنجینه
بزرگاچقدر بزرگ هستیداندیشه مندترسیده، به فکر فرورفته
زاغکلاغ سیاهفراغآسایش، آسودگی
گُزیدپسندید، انتخاب کردراغدامنۀ سبز کوه، صحرا
داماندامنهعرضه دهنشان دهنده
نادرهکمیاب، بی همتا، بی نظیرجمالزیبایی
تمامکامل، درست، بی عیبروضهباغ، گلزار
ره و رفتارشیوۀ راه رفتنجنبش هموارحرکات هماهنگ
در پیبه دنبالقدم کشیدنراه رفتن
رقمخط، نوشتهرقم کشیدننوشتن، نقاشی کردن
در پیِبه دنبالِالقصهخلاصه، به هر حال
قاعدهروش، شیوهچارمخفّف چهار
روزی سه چارسه چهار روزرهرویراه رفتن، تقلید
عاقبتسرانجامازبه خاطرِ
خامینادانی، ناپختگیسوختهزیان دیده
فرامشمخفّف فراموشزایل شدننابود شدن، برطرف شدن
عزّوجلّعزیز است و بزرگ و ارجمند
عرصهمیدان، فضا، جای وسیع
عرضهارائه، نمایش، نشان دادن
متناسبدارای تناسب و هماهنگی
خُطواتجم خُطوه، گام ها، قدم ها
متقاربنزدیک به هم، در کنار هم
همایونخجسته، مبارک، فرخنده
خداوندپادشاه، منظور سلطان مسعود
لِلّهِ دَرُّکُماخدا شما را خیر بسیار دهاد!
رُقعترُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت
رختلباس، جامه، کالا، بار و بنّه
کرانساحل، کنار، طرف، جانب
چاشتگاههنگام چاشت، نزدیک ظهر
فیروزه فامبه رنگ فیروزه، فیروزه رنگ
رُقعترُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت
بربودنداز آب گرفتند، نجات دادند
آب نیرو کرده بودفشار آب زیاد شد و بالا آمد
زرِ پارهقراضه و خُردۀ زر، زرِ سکّه شده
پاره کردهقطعه قطعه و تکه کردن طلا
عمیدبزرگ ، مورد اعتماد، لقب بونصر
افتادرخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد
ناوبه ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی
اَعیانجمع عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان
نُکت بیرون می آوردخلاصه و چکیدۀ نامه ها را می نوشت
شاهدزیبارو، معشوق، گواه، مشاهده کننده
حُطامریزۀ گیاه خشک؛ در اینجا مال اندک دنیا
خَیلتاشهر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند
غرامت زدهتاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان
جامه ها افگندندگستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند
هزاهزفتنه، آشوب، حادثه ای که مردم را به جنبش درآورد
مَرغزارسبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است
توقیعمُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه
توزنام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچۀ کتانی معروف داشته است
سرسامتورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است
کوشکساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ
سبحان اللهپاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود)؛ معادل «شگفتا»
یوزیوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند
فرودِ سرایاندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران
به خدمت استقبال رفتندبه پیشواز رفتند
نشستن و دریدن گرفتشروع به شکستن و فرورفتن کرد
معنی کلمات درس قاضی بست فارسی یازدهم

برچسب شده در: