معنی گنج حکمت کاردانی فارسی یازدهم +❤️معنی کلمات و قلمرو ها
در این نوشته با معنی گنج حکمت کاردانی فارسی یازدهم همراه ما هستیم.
معنی گنج حکمت کاردانی فارسی یازدهم
- نویسنده: مَجد خوافی
- اثر: روضۀ خُلد
- قالب: تعلیمی، نثر مسجّع (آهنگین)
کشتی گیری بود که در زورآزمایی شهره بود. بدر در میدان او هلالی بود و رستم به دستان او زالی.
قلمرو فکری:
کشتی گیری بود که در جنگیدن و نبرد مشهور بود و شهرت داشت. انسان قدرتمند و قوی هیکل در میدان مبارزه در مقابل او مثل یک انسان ضعیف و لاغر بود. و حتی رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان بود.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
شهره | نامبردار، نامی | هلال | ماه نو |
در میدان او | در برابر او | دستان | دست ها |
به | در | ||
بدر | ماه کامل، ماه شب چهارده | ||
زال | پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن |
فعل «بود» پس از واژه «زالی» ← حذف به قرینه لفظی
هلالی ← مسند
زالی ← مسند
میدان او ← ترکیب اضافی:
- میدان ← متمم
- او ← مضاف الیه، وابسته پسین
دستان او ← ترکیب اضافی:
- دست ← متمم
- او ← وابسته پسین، مضاف الیه
نوع واو ← حرف پیوند
بدر ← واژه ساده
شهره ← واژه ساده
دستان ← وندی
زالی ← وندی
هلالی ← وندی
کشتی گیری ← وندی مرکب
زورآزمایی ← وندی مرکب
قلمرو ادبی:
بدر و هلال ← رابطه معنایی تضاد و تناسب
هلالی و زالی ← پایه های سجع
بدر در میدان او هلال بود ← تشبیه
رستم به دستان او زالی بود ← تشبیه و اغراق
عبارت «رستم به دستان او زالی» ← تلمیح دارد (به دلیل وجود رستم)
رستم، زال و دستان ← تناسب
دستان ← ایهام تناسب:
- ۱) لقب پدر رستم که در این جا حضور ندارد اما با رستم تناسب دارد
- ۲) دستها
زال ← ایهام تناسب:
- ۱) نام پدر رستم؛تناسب با رستم
- ۲) فرتوت
رستم و زال ← تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان)
بدر و هلال ← تناسب
با جوانان چو دست بگشادی پای گردون پیر بر بستی
قلمرو فکری:
هنگامی که با جوانان مبارزه می کرد، حتی روزگار نیرومند را نیز اسیر خود می ساخت.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
گردون | آسمان ، روزگار | بربستن | بستن ، بند کردن |
بگشادی | می گشاد | ||
چو | حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که |
بیت ← 2 جمله (جملۀ ساده و جملۀ غیر ساده)
جوانان ← متمم
پای گردون پیر ← یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی:
- پا ← هسته
- گردون ← وابسته پسین، مضاف الیه
- پیر ← وابسته پسین، صفت
نهاد در هر دو جمله ← محذوف (کشتی گیر)
قلمرو ادبی:
بگشادی و بستی ← قافیه
پا و دست ← تناسب
جوان و پیر ← تضاد
دست گشادن و پای بستن ← تضاد
پای گردون را بستن ← کنایه از قدرتمند بودن
دست گشادن ← کنایه از زورآزمایی
پای گردون پیر ← استعاره پنهان، تشخیص
پیری گردون ← نمادی از تجربه و قدرت
جوانان ← نماد قدرت وغرور
پای گردون پیر بربستی ← اغراق
پیام:
زورمندی جوان کشتی گیر
روزی یاران الحاح کردند و مرا به تفرّج بردند؛ ناگاه مردی از کناره ای درآمد و نبرد خواست، خلق در وی حیران شدند؛ زوربازویی که کوه به هوا بردی!
قلمرو فکری:
یک روز به اصرار دوستان به گردش رفتیم. ناگهان کشتی گیر از گوشه ای بیرون آمد و خواست مبارزه کند. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان قدرتی بود که می توانست کوه را از جا در آورد و به طرف آسمان پرتاب کند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
الحاح | اصرار، پافشاری کردن | خواست | درخواست کرد |
کناره | گوشه، کنج | خَلق | مردم |
حیران | سرگشته | ||
به هوا بردی | به طرف آسمان پرتاب کرد | ||
درآمد | بیرون آمد، وارد شد، آمد | ||
تفرج | گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش | ||
حیران | سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده |
حیران ← نقش مسندی
نوع واو ← حرف پیوند هم پایه ساز
مرا (من را) ← نقش مفعولی
یاران ← نهاد
ناگاه ← قید
کناره ← متمم
هوا ← متمم
وی ← متمم
کشتی گیر ← مرکب
زور بازو ← ترکیب اضافی:
- ۱) زور ← نهاد
- ۲) بازو ← وابسته پسین، مضاف الیه
قلمرو ادبی:
زور بازو ← مجاز از پهلوان دارای زور بازو
زور بازویی که کوه به هوا بردی ← اغراق؛ کنایه از زور بسیار
«زوربازویی که کوه به هوا بردی!» ← آرایه تمثیل
بازو ← نماد قدرت
کوه ← نماد بزرگی و شکست ناپذیری
کشتی گیر و نبرد ← تناسب
از هر طرف، نفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتیگیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زد.
قلمرو فکری:
از همه جا صدای فریاد بلند شد. در همان لحظه که کشتی گیر دست هایش را به نشانه شروع مبارزه به هم می زد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
نفیر | صدای بلند، فریاد | برآمد | بلند شد |
در حال | فوراً، همان دم | دست بر هم زدن | نشانه آغاز زورآزمایی |
هر طرف ← ترکیب وصفی:
- ۱) طرف ← متمم
- ۲) هر ← وابسته پیشین، صفت مبهم
پایش ← ترکیب اضافی:
- ۱) پا ← مفعول
- ۲) ش ← مضاف الیه
سرش ← ترکیب اضافی:
- ۱) سر ← مفعول
- ۲) ش ← مضاف الیه
دست ← مفعول
زمین ← متمم
نوع واو ← حرف پیوند هم پایه ساز
کشتی گیر ← مرکب
نفیر ← ساده
قلمرو ادبی:
دست، پا و سر ← رابطه معنایی تناسب
سر و بر ← جناس ناهمسان اختلافی
دست برهم زدن ← کنایه از آغاز کردن
سر بر زمین زدن ← کنایه از شکست دادن
گفتم: «علم در همه بابی لایق است و عالِم در آن باب بر همه فایق؛ استعداد مجرّد، جز حسرتِ روزگار نیست.»
قلمرو فکری:
به کشتی گیر گفتم: در مورد هر موضوعی، دانش و آگاهی داشتن بهتر است و انسان دانا در آن مورد پیروز و برتر از دیگران می شود. کسانی که صرفا آمادگی جسمانی بدون تکنیک دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی ندارند. دانش هر کاری را باید داشته باشی، وگرنه نمی توانی ادعای زورمندی کنی.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
باب | زمینه، مورد | لایق | سزاوار ، شایسته |
مجرّد | صِرف، تنها | ||
فایق | دارای برتری، مسلّط، چیره |
آن باب ← ترکیب وصفی:
- ۱) آن ← وابسته پیشین، صفت اشاره
- ۲) باب ← هسته
حسرت روزگار ← ترکیب اضافی:
- ۱) حسرت ← مسند
- ۲) روزگار ← وابسته پسین، مضاف الیه
همه ← ضمیر مبهم، متمم
و عالم در … ← حذف «است» به قرینه لفظی
روزگار ← واژه دو تلفظی (روز + گار)
قلمرو ادبی:
لایق و فایق ← سجع، جناس ناهمسان اختلافی
علم و عالم ← شبه جناس، همریشگی
پیام:
پیروزی علم و آگاهی
نیاز به پرورش برای انسان مستعد
زو داری، چون نداری علمِ کار لاف آن نتوان به آسانی زدن
قلمرو فکری:
هنگامی که زور و بازو داری، اما علم و دانش کاری را نداری، نمیتوانی به آسانی ادعای مهارت در آن کار را داشته باشی.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
لاف | سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا |
لاف زدن | خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن |
بیت ← 3 جمله
چون ← حرف پیوند وابسته ساز
زور ← نقش مفعولی
علم کار ← مفعول
مرجع ضمیر آن ← زور داشتن
حذف واژه «زور» به قرینه لفظی
علم کار ← ترکیب اضافی:
- ۱) علم ← مفعول
- ۲) کار ← مضاف الیه
آسانی ← متمم
زور، علم و کار ← ساده
قلمرو ادبی:
داری و نداری ← تضاد
پیام:
برتری علم و دانش بر زور و قدرت
دوری از خودبینی
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.