جواب کارگاه نوشتن صفحه ۱۰۵ نگارش دهم

در این نوشته با جواب کارگاه نوشتن صفحه ۱۰۵ نگارش دهم همراه شما هستیم.

جواب کارگاه نوشتن صفحه ۱۰۵ نگارش دهم

۱) نوشته زیر را بخوانید و به روابط بین مفاهیم آن فکر کنید و نموداری برای آن رسم کنید.

»شب، همه جا دامن گسترده بود، سکوتی ابهام آمیز بر دشت حکم فرما بود. بر سقف نیلگون آسمان ستارگانی چند دور از چشم ماه جلوه گر بودند.  چند اسب بی شکیب، سکوت دشت را درهم می شکست و سوسوی چند مشعل، پرده سیاه شب را می درید و پیش می رفت. این مشعل ها و اسب ها از آن کاروانیانی بود که از جنب و جوششان می شد فهمید که تازه در این صحرا پیاده شده اند. در برابر بعضی از خیمه ها مردانی کنار هم نشسته، با یکدیگر گرم گفت و گو بودند. می گفتند و می شنیدند. می خندیدند و شادی می کردند. مثل اینکه رشته ای ناگسستنی قلب های همه را به هم پیوند می داد. در درون دیدگانشان صفا و درستی، محبت و برادری و عشق و دوستی موج میزد. گویی آنها در این دنیا زندگی نمی کردند؛ برای اینکه از کینه و حسد و غرور و خودخواهی نشانی نداشتند.

پیرمردان محترمانه گوش به حرف جوانان می دادند و جوانان صمیمانه به پیران عشق می ورزیدند. گویی در میان این کاروان کوچک و کاروانیان بزرگ، گرد محبت و عشق پاشیده بودند؛ عشقی که زندگی می ساخت و شادی و نشاط می آفرید و با حیله و دروغ و حسد و خودخواهی، سرسختانه مبارزه میکرد ..

پیرمردان به یاد روزهایی افتاده بودند که پیامبر (ص) روی شنهای داغ می نشست و آنان هم به دورش جمع می شدند و همین آیات و کلمات را از زبان او می شنیدند.

جوانان با نگاهشان دلِ سیاهی را می کاویدند تا از اعماق تاریکی ها، خاطرات روشن و جانداری که از پدرانشان داشتند به یاد بیاورند. داستان هایی که پدرانشان از پیامبر گفته بودند، از مردی که بیست و سه سال رنج برد، و کوشید تا نفاق و دورویی، کینه و خودپرستی و جنایت و آدمکشی را از میان بردارد و به جای همه اینها نهال یکتاپرستی و حقیقت جویی و صفا و وفا بنشاند.

همین یادآوری ها بود که وضع را دگرگون کرد، دیگر در چهره ها آثار نشاط و شادی دیده نمی شد، مثل اینکه دستی بی رحمانه، همه گل های شادی را از مزرعه لب ها چیده و به جای آن، خار غم نشانده بود. نگاه ها دیگر از سینه سیاه دشت، کنده شده، به خیمه ای که در وسط خیمه های دیگر سر برافراشته، خیره شده بود.

آیا نیرویی هست که به راه افتد؟ آنجا که خورشید بی دریغ به همه جا نور می پاشد. آنجا که حق حکومت می کند … و آنجا که انسان ها آزاد زندگی می کنند و راهی بس دشوار در پیش است. کویرهای خشک، دامن گسترده اند؛ گرگان گرسنه، دهان بازکرده اند و سنگلاخ ها به انتظار نشسته اند تا پاهای برهنه پیشروان را در هم شکافند و از راهشان بازدارند، اما در برابر عشقی بزرگ و مقدس، تاب مقاومت ندارند …

اگر آرزوی چنان دیاری در دل خانه کرده، باید از این راه پرخطر گذشت و نمی توان گذشت مگر اینکه عشق خدا به دل و …. »

                                                                                      آنجا که حق پیروز است

استخراج مفاهیم و رسم نمودار :

image 270

۲) موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.

موضوع: خنده و گریه

 هسته ها : خنده و گریه

خوشه ها : شادی، امید، نشاط، لبخند، زندگی، موفقیت

ناامیدی، غم، افسردگی، اخم، شکست

از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یک به یک می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.

دلم تنگ می شود برای خنده های کودکی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.

خوشحالی هایی که با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.

در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی که در اتاق نیمه تاریک قلبم را باز می کند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .

دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینکه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.

نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .

هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.

و حال دوباره میان سیلاب اشک هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.

حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .

عطرت درمشامم و اتاقم  پیچیده  اما نمی بینمت.

 راست می گویند مادر ها بو دارند .

کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش …

نوشته شده توسط هلیا مراد خانی

برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.

امتیاز شما به این مقاله

0 از 0 رای

+ارسال دیدگاه