در این نوشته با جواب فعالیت های نگارشی صفحه 103 نگارش نهم همراه شما هستیم.

جواب فعالیت های نگارشی صفحه 103 نگارش نهم

1. به نظر شما چه بخش هایی از نوشته زیر، قابل ویرایش است؟ آنها را فقط مشخّص کنید.

زندگی کردن، خودش یک صحنه نمایش است. در نمایش زندگی ، جهان سحنه و ما بازیگر هستیم.

از روزی که پا بر صحنه نمایش زندگی می گذاریم، مجبوریم نقش های مختلفی را بپذیریم؛ نقش کودک دبستانی، یه نوجوان فرز و فعّال، فرزندی پر افتخار برای خانواده، همسری پرتلاش و وفادار، پدر یا مادری دلسوز و مهربان، یک شهروند منظم و مسئول، نقش یه آدم پیروز، یه آدم شکست خورده و هزاران نقش دیگر.

در نمایش زندگی، شاید خودِ نقش ، مهم نیس، مهم اجرای موفق نقش است . وقتی شکست می خوریم، نقش آدم شکت خورده را طوری پیش ببریم که به پیروزی ختم بشه. وقتی پیروز می شیم، خوشحال باشیم ؛ ولی نقش را جوری پیش ببریم که اخلاقو جوانمردی را از یاد نبرند.

هنرمند واقعی کسی است که در نمایش زندگی ایفای نقش کند. در اوج قدرت، دست افتاده ای را بگیرد. در زمان افتادگی، بزرگی و بلند نظری خود را از یاد نبرد. گاهاً فریاد برآورد و گاهاً سکوت کند.

بر صحنه طویل و بزرگ وسیع و پهن زندگی، نقش های زیادی پیش می آید که ما مجبوریم به پذیرفتن آن نقش ها. برخی نقش ها را هم مجبور به پذیرفتن آن نیستیم.

پاسخ:زندگی کردن، خودش یک صحنه نمایش است. در نمایش زندگی ، جهان «سحنه» و ما بازیگر هستیم.

از روزی که پا بر صحنه نمایش زندگی می گذاریم، مجبوریم نقش های مختلفی را بپذیریم؛ نقش کودک دبستانی، «یه» نوجوان فرز و فعّال، فرزندی پر افتخار برای خانواده، همسری پرتلاش و وفادار، پدر یا مادری دلسوز و مهربان، یک شهروند منظم و مسئول، نقش«یه» آدم پیروز، «یه» آدم شکست خورده و هزاران نقش دیگر.

در نمایش زندگی، شاید خودِ نقش ، مهم «نیس»، مهم اجرای موفق نقش است . وقتی شکست می خوریم، نقش آدم «شکت» خورده را طوری پیش ببریم که به پیروزی ختم «بشه». وقتی پیروز «می شیم»، خوشحال باشیم ؛ ولی نقش را «جوری» پیش ببریم که اخلاقو جوانمردی را از یاد نبرند.

هنرمند واقعی کسی است که در نمایش زندگی ایفای نقش کند. در اوج قدرت، دست افتاده ای را بگیرد. در زمان افتادگی، بزرگی و بلند نظری خود را از یاد نبرد. «گاهاً» فریاد برآورد و «گاهاً» سکوت کند.

بر صحنه طویل و «بزرگ وسیع» و پهن زندگی، نقش های زیادی پیش می آید که ما «مجبوریم» به پذیرفتن «آن» نقش ها. برخی نقش ها را هم مجبور به پذیرفتن «آن» نیستیم.

2. نوشته زیر را ویرایش و سپس پاک نویس کنید.

شبی یک هواپیمای دو موتوره در آسمان نیوجرسی پرواز می کرد که ناگهان، دستگاه مولد اکسیژه آن، با صدای گوشخراشی منفجر کرد. هواپیما پنج سرنشین داشت.

1. خلبان. 2. دالایی لاما (برنده صلح نوبل)، 3. ش یکل اونیل (باز کین بسکتبال مشهور در امر کیا)، 4. بیل گیتس (طراح و رئیس سابق ما کیروسافت) 5. یک جوان کم سنّ وسال.

هواپیما داشت سقوط می کند که خلبان پرید توی قسمت مسافرها و گفت: « آقایون، هواپیما دارد سقوط می کند. ما فقط چهارتا چطر نجات داریم که یکی اش هم مال من است. بعد، درِ هواپیما را باز کرد و با چتر نجاتش بیرون پرید

بعد از خلبان، شکیل اونیل، از جا پرید و گفت: « آقایان، من مشهورترین ورزشکار دنیا هستم، جهان به ورزش کارهای بزرگ واقعاً احتیاز دارد، پس یکی از این چترها به من می رسد» بعد یکی از سه چتر باقی مانده را قاپید و خودش را از درِ هواپیما پرت کرد بیرون».

در همین موقع بیل گیتس با دستپاچگی از جا بلند شد و با حالت التماس گفت آقایان، من باهوش ترین آدم روی کره زمین هستم، دنیا به آدم های باهوش احتیاج دارد. آن وقت بسته ای را قاپید و از هواپیما بیرون جُست

حالا فقط یک چتر باقی مانده بود. دلایی لاما و جوان کم سنّ و سال نگاهی به همدیگر کردند؛ امّا چیزی نگفتند. بالاخره دلایی لاما به حرف آمد و گفت: « پسرم من عمر خودم را کرده ام. و شیرینی زندگی را چشیده ام، ولی تو هنوز جوان هستی، چتر نجات را بردار و بپر بیرون. من توی هواپیما می مانم اما جوان کم سنّ و سال با خونسردی لبخندی زد و گفت : «غصّه نخور پدرجان، ما اکنون دو تا چتر نجات داریم؛ چون با هوش ترین آدم روی کره زمین، اشتباهی کوله پشتی مرا برداشت و بیرون پرید»

پاسخ: شبی یک هواپیمای دو موتوره در آسمان نیوجرسی پرواز می کرد که ناگهان، دستگاه مولد «اکسیژن» آن، با صدای گوشخراشی منفجر «شد». هواپیما پنج سرنشین داشت.

1. خلبان. 2. دالایی لاما (برنده صلح نوبل)، 3. ش یکل اونیل (باز کین بسکتبال مشهور در امر کیا)، 4. بیل گیتس (طراح و رئیس سابق ما کیروسافت) 5. یک جوان کم سنّ وسال.

هواپیما داشت سقوط «می کرد» که خلبان پرید «داخل» قسمت «مسافران» و گفت: « «آقایان»، هواپیما دارد سقوط می کند. ما فقط چهارتا «چتر» نجات داریم که یکی هم مال من است. بعد، درِ هواپیما را باز کرد و با چتر نجاتش بیرون پرید

بعد از خلبان، شکیل اونیل، از جا پرید و گفت: « آقایان، من مشهورترین ورزشکار دنیا هستم، جهان به «ورزشکارهای» بزرگ واقعاً «احتیاج» دارد، پس یکی از این چترها به من می رسد» بعد یکی از سه چتر باقی مانده را «گرفت» و خودش را از درِ هواپیما «به بیرون پرت کرد» ».

در همین موقع بیل گیتس با دستپاچگی از جا بلند شد و با حالت التماس گفت آقایان، من باهوش ترین آدم روی کره زمین هستم، دنیا به آدم های باهوش احتیاج دارد. آن وقت بسته ای را قاپید و از هواپیما بیرون «جَست» حالا فقط یک چتر باقی مانده بود. «دالایی» لاما و جوان کم سنّ و سال نگاهی به همدیگر کردند؛ امّا چیزی نگفتند. بالاخره «دالایی» لاما به حرف آمد و گفت:

«پسرم من عمر خودم را کرده ام. و شیرینی زندگی را چشیده ام، ولی تو هنوز جوان هستی، چتر نجات را بردار و بپر بیرون. من «داخل» هواپیما می مانم اما جوان کم سنّ و سال با خونسردی لبخندی زد و گفت : «غصّه نخور پدرجان، ما اکنون دو تا چتر نجات داریم؛ چون با هوش ترین آدم روی کره زمین، اشتباهی کوله پشتی مرا برداشت و بیرون پرید»

برچسب شده در: