در این نوشته با جواب مثل نویسی صفحه 122 نگارش دهم همراه شما هستیم.

جواب مثل نویسی صفحه 122 نگارش دهم

مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.

بازآفرینی مثل

مفهوم و معانی ضرب المثل ها:

الف) با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

۱- همنشین خوب مانند ماه است که وجود هم نشین خود را همچون ماه، تابان و روشن می کند و همنشین بد همچون دیگی است که هم نشین خود را مانند خودش سیاه می کند.

۲- همنشین خوب انسان را ارزشمند می کند و هم نشین بد از ارزش انسان می کاهد.

۳- در تأثیر همنشینی گویند،‌ یعنی در اثر همنشینی با بدان،‌ بد می شوی و با نیکان نیک.

ب) تهی پای رفتن به از کفش تنگ

1- یعنی راه رفتن با پای برهنه و بی کفشی بهتر از پوشیدن کفشی که به اندازه پا نباشد و کوچک باشد و پوشندن آن زحمت دارد.

2- تنها نشینی بهتر از نشستن با انسان های نادان و نا اهل است.

پ) جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن

۱- در جایی به کار می رود که کسی قدر زحمات دیگران را نداند و در حق آن ها ناسپاسی کند.

۲- در نکوهش خیانت به افرادی که در حق آدم خوبی کرده اند.

۳- یعنی اگر کسی به تو لطفی کرد آن را نادیده نگیر.

۴- خوبی های دیگران در حق خود را فراموش نکن چرا که خداوند افراد ناسپاس را دوست ندارد.

ج) فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.

۱- هیچگاه از ظاهر افراد نمیتوان کسی را قضاوت کرد.

۲- زمانی از این ضرب المثل استفاده می شود که کسی جثه و اندام کوچک داشته و در عوض بسیار زبر و زرنگ و باهوش باشد.

د) شاهنامه، آخرش خوشه

۱- باید منتظر نتیجه شد و آخر کار را دید و به پیروزی های موقتی امیدوار نبود.

۲- عاقلان به هر کس که دست به کار نابخردانه ای بزند و اصرار بر ادامه آن داشته باشد می گویند: «شاهنامه آخرش خوش است.»

3- رویدادی که دارای پایان خوبی باشد، خوشایند است حتی اگر در مسیر آن برخی از کارها به اشتباه انجام شده باشد.

پ) جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند. او بیشتر وقت ها دیر به خانه می رسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست. تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود.

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند، او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید. وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند.

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید:

چقدر امشب گشنگی کشیدیم! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغال های مردمه. آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره.

آری این حکایت فرزندان ناسپاسی است که نمک می خورند و نمکدان می شکنند…

برچسب شده در: