در این نوشته با جواب کارگاه نوشتن صفحه 51 نگارش دوازدهم همراه شما هستیم.

جواب کارگاه نوشتن صفحه 51 نگارش دوازدهم

تمرین(1) پس از مطالعۀ متن زیر، به پرسش ها پاسخ دهید.

نماز

»طوفان در وسعت روحت می پیچد. گردباد اضطراب در وجودت می چرخد و موج درموج، حادثه ها و خطرها بر ساحل قلبت سر می کوبند.

 پناهگاه کجاست؟ کدام آرامش، نگاه خسته و نگرانت را خواهد نواخت؟ کدام لنگرگاه امن، کشتی شکستۀ جانت را پناه خواهد داد؟

در تنهایی و بی پناهی، در لحظه های غریبانۀ زندگی، وقتی هیچ کس و هیچ چیز نیست، یک تکیه گاه باقی است؛ تکیه گاه نماز!

چرا اخم؟ چرا اندوه؟ وقتی کسی هست که لب هایت را به تبسم بگشاید. وقتی بهانۀ بزرگی برای زدودن اندوه هست، چرا به آن پناه نبریم؟

وقتی سجاده را می گسترانی، بهشت پیش رویت در می گشاید. همۀ گل های بهاری به تبسم می ایستند و نسیم نجوای فرشتگان و صدای بال ملکوتیان در فضا می پیچد.

وقتی تکبیر می گویی و «بزرگترین» را می خوانی، همه چیز در نگاهت کوچک می شود. همۀ آنچه در نگاه بی نمازان بزرگ است، در حقیرانه ترین هیئت چهره می نماید؛ مگر ما هماره شکست خود را آنگاه نمی بینیم که مشکل را بزرگتر از خویش ببینیم؟ وقتی به بزرگترین، پیوند می خوریم دیگر کوچک نیستیم.

قطره دریاسـت اگر با دریاسـت                     ورنه او قطره و دریا دریاسـت

نماز فرصت بزرگشدن است؛ بزرگ ترشدن از هر چیز جز او و در کنار این بزرگ شدن، درک کوچکی خویش در مقابل آن بزرگ. چه تناقض شکوه مندی!

در عین بزرگ دیدن، کوچک انگاشتن، در نهایت سر نهادگی، سرفرازی دیدن و در اوج عظمت، خشوع، خضوع و تواضع را چشیدن.

نماز، ادراک عظمت او و درک عظمت خویش است.

به رکوع می رویم و با این خم شدن در مقابل دوست، بزرگ می شویم. بزرگتر از آسمان، بزرگتر از کهکشان ها به سجده می رویم و در این نهایت افتادگی از خاک به عالم پاک پل می بندیم.

نماز پیوستن و گسستن است؛ گسستن از اغیار و پیوستن به یار، بریدن از ناراستی و پیوستن به درستی. نماز با سالم پایان می یابد و «سالم » نشانه سلامتی است. پایان نماز تضمین «سلامت» است که هرکس تا «سالم» نماز را با خدا باشد، به ساحل سلامت اندیشه و روح و جان رسیده است.«

مولفان

1- آغاز، میانه و پایان بندی متن را بررسی کنید.

بند مقدمه: یک تکیه گاه باقی است تکیه گاه نماز …. چرا به آن پناه نبریم؟

بند میانه: وقتی سجاده را می گسترانی ….. و در این نهایت افتادگی از خاک به عالک پاک دل میبندیم.

پایان بندی: هر کس تا سلام نماز را با خدا باشد … روح و جان رسیده است.

2- دو جمله از متن انتخاب کنید که به نظر شما زیباتر و تأثیرگذارترند.

به رکوع می رویم و با این خم شدن در مقابل دوست بزرگ می شویم همه گل های بهاری به تبسم می ایستند.

3- به آرایۀ  تضاد توجه کنید و تأثیر آن را در ایجاد فضای ادبی متن بیان کنید.

استفاده از آرایه تضاد در متن های ادبی باعث به وجود آمدن فضاهای خالی متفاوت و مقایسه بین مسائل مطروحه می شود که بر تاثیرگزاری آن می افزاید.

تمرین(2) همان گونه که گفته شد دامنۀ موضوعات قطعۀ ادبی همۀ قلمروهای زندگی از سوگ و سور، محبّت و نفرت، کامیایی و ناکامی و پدیده های عینی و خیالی است. قطعهای ادبی دربارۀ یکی از موضوعات مورد علاقه تان بنویسید.

انشای زمستان

آدم برفی دل گرم

زمستان فصل به دنیا آمدن آدم برفی هاست من هم یک روز سپیده تپش قلب بلورینم آغاز شد. چشمانم را باز کردم، یک جفت چشم قهوه ای بین آن همه سپیدی برف به چشمان گردویی ام زل زده بود!

شال گردن قرمزش را دور گردنم انداخت و لبخند شیرینی زد، گرمم شده بود، آنقدر که انگار آتش در دلم افروخته بودند

همینطور نگاهش می کردم که مشغول کامل کردن من بود، کارش که تمام شد خوب نگاهم کرد، من هم چشم از او برنداشته بودم

قدری عکس از من گرفت و با خوشحالی خداحافظی کرد و چشمان قهوه ای اش دور و دورتر می شد…

با هر قدمش دلم آب می شد به امید برگشتنش… می گویند پشت سر مسافر باید آب ریخت تا برگردد، تمامم را به یادش فرو ریختم اما روز ها گذشت و هیچ نگاهی سرمای وجودم را پایین نبرد…

قطار آدم برفی ها داشت حرکت می کرد، شال گردنش را روی زمین گذاشتم و با کوهی از غم سوار قطار شدم، سرزمین آدم برفی ها بالا برایم خوش بود. اما حالا فقط سرد بود و سرد بود و سرد …

انتظار تولدی دوباره و دیدار دوباره او مرا پیر کرد. حال می فهمم که چرا در کتاب مقدس آدم برفی ها نوشته بود: دل گرم نشو! انسان ها وقتی تمام تو را بفهمند رهایت می کنند… تا زمانی برایشان ارزش داری که مبهم باشی، آن وقت روح کنجکاوشان در پی تو پرواز می کند.

روز موعود فرا رسید، دوباره چشمان گردویی ام به چشمان قهوه ای او دوخته شد، اما این بار قلبم نمی تپید فقط سرد و بی روح نگاهش می کردم…. دوباره همان شال گردن قرمز را دورم انداخت اما من سالها بود که یخ زده بودم…:) با همان دهانی که هیچ گاه برایم نگذاشته بود این بار سخن گفتم: به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی… به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی..؟