در این نوشته با معنی حکایت حکمت فارسی پنجم همراه شما هستیم.

معنی حکایت حکمت فارسی پنجم

  • نوع نثر: فنّی و مُسَجَّع
  • نویسنده: سعدی شیرازی
  • آثار: بوستان، گلستان و کلّیّات
  • برگرفته از کتاب: گلستان سعدی، باب اوّل، در سیرت پادشاهان

پادشاهی با غلامی در کشتی نشست و غلام، هرگز دریا ندیده بود و محنَتِ کشتی نیازموده، گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد.

پادشاهی با خدمتکارش، سوار کشتی شد. آن خدمتکار، هیچ وقت، از نزدیک، دریا را ندیده بود و رنج و سختی سوار شدن به کشتی را امتحان نکرده بود، شروع به گریه کرد و از ترس می لرزید.

آرایه ادبی:

لرزه بر اندامش افتاد  ←  کنایه، از ترس می لرزید

چندان که ملاطفت کردند، آرام نمی گرفت و مَلِک از این حال، آزرده گشت.

هر قدر با او مهربانی می کردند، ساکت نمی شد. پادشاه از این وضع، غمگین شد و راهی نمی دانستند تا آن خدمتکار را آرام کنند.

حکیمی در آن کشتی بود، مَلِک را گفت: «اگر فرمان دهی، من او را به طریقی، خامُش گردانم.»

دانشمندی در آن کشتی بود، به پادشاه گفت: اگر دستور بدهی، من با یک روشی، او را ساکت می کنم.

نکته دستوری:

«را» (ملک را گفت)، به معنی «به» است.

گفت: «غایت لطف و کرم باشد».

[پادشاه] گفت: [این کارِ تو] نهایتِ لطف و محبّت است.

بفرمود تا غلام به دریا انداختند.

[حکیم] دستور داد تا خدمتکار را به دریا انداختند.

باری چند، غوطه خورد؛ جامه اش گرفتند و سوی کشتی آوردند. به دو دست در سکاِن کشتی آویخت. چون برآمد، به گوشه ای بنشست و آرام یافت.

چند بار در آب فرو رفت، لباسش را گرفتند و به طرف کشتی آوردند. با دو دستش سکّان کشتی را محکم گرفت. وقتی واردِ کشتی شد، در گوشه ای آرام نشست.

مَلِک را پسندیده آمد، گفت: «در این، چه حکمت بود؟»

پادشاه، این کار دانشمند را پذیرفت (قبول کرد) و گفت: در این کار شما چه دلیل خردمندانه ای وجود دارد؟

گفت: «اوّل، مِحنَتِ غرقه شدن، نچشیده بود و قَدرِ سلامتِ کشتی نمی دانست».

گفت: [خدمتکار] در آغاز، رنج و سختی غرق شدن را تجربه نکرده بود و قدر آرامش و امنیّت را نمی دانست.

نکته:

این حکایت با مَثَل «قدر عافیت، کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» ارتباط دارد.

یعنی:

تا کسی گرفتار بلا و سختی نشود، قدر و ارزش عافیت را نخواهد دانست.

عافیت  ←  سلامتی            مصیبت  ←  گرفتاری، سختی

برچسب شده در: