در این نوشته با معنی حکایت سفر فارسی نهم همراه شما هستیم.

معنی حکایت سفر فارسی نهم

نثر روان «حکایت: سفر»:

حکایت

سفر

روزی پیر ما، با جمعی از همراهان به در آسیابی رسید. افسار اسب کشید و ساعتی درنگ کرد؛ پس به همراهان گفت: «می دانید که این آسیاب چه می گوید؟ می گوید: معرفت این است که من در آنم. گرد خویش می گردم و پیوسته در خود سفر می کنم تا هر چه نباید از خود دور گردانم!»

نثر روان:

یک روز، شیخ و راهنمای ما ابوسعید ابی الخیر، با گروهی از همراهانش به در آسیابی رسید. اسبش را نگه داشت و مدتی، صبر کرد. سپس به همراهانش گفت: آیا می دانید که این آسیاب چه چیزی را به ما می گوید؟

می گوید: شناخت واقعی همین است که منِ »آسیاب» در حال انجام دادن آن هستم. به هنگام گشتن، به دور خودم، با خودم فکر می کنم و کارهای خودم را مرور می کنم و هر چیزی را که شایسته نیست انجام دهم، از خودم دور می کنم.

قلمرو زبانی: افسار: لگام، دهنه / پیر ما: منظور شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارف قرن دوم هجری است / درنگ: توقف / معرفت: شناخت خدا


قلمرو ادبی: تشخیص: آسیاب حرف می‌زند / در خود سفر می‌کنم: به شناخت خود می‌پردازم کنایه است.


قلمرو فکری: 1 اسب را نگه داشت و مدتی در آن مکان توقف کرد. / 2 می‌گوید: شناخت آن چیزی است که من انجام می‌دهم. / 3 دور خودم می‌گردم و مدام در درون خودم سفر می‌کنم تا چیزهایی را که نباید در من باشد (مسائل منفی)، از خود دور کنم.)

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
پیرراهنما، مرشدساعتیلحظه ای
درنگصبرمعرفتشناخت
معنی حکایت سفر فارسی نهم

آرایه ادبی:

گِرد خویش گشتن ←    کنایه از کارها و اعمال خود را بررسی کردن

گام به گام سایر صفحات درس اول فارسی نهم

برچسب شده در: