معنی درس باران محبت فارسی یازدهم + ❤️ معنی کلمات ، قلمرو ها و مفهوم
در این نوشته با معنی درس باران محبت فارسی یازدهم همراه شما هستیم.
معنی درس باران محبت فارسی یازدهم
- نویسنده: نجم الدّین رازی (معروف به دایه)
- اثر: مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الی المَعاد
حق تعالی چون اصناف موجودات می آفرید، وسایط گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» خانه آب و گل آدم من می سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: «نه همه تو ساخته ای؟»
گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می سازم بی واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.
قلمرو فکری:
خداوند بلندمرتبه آن زمان که انواع موجودات را می آفرید، برای آفرینش هر یک از وسیله های گوناگونی استفاده می کرد. وقتی زمان آفرینش آدم رسید، گفت:«من بشری از گِل می آفرینم.» جسم آدم را من می سازم. عدّه ای به اشتباه افتادند؛ گفتند: «مگر همه را تو نساخته ای؟»
گفت: خلقت آدم ویژگی خاصی دارد که باعث شده آن را بی هیچ واسطه ای بسازم. قصد دارم گنج معرفت و شناخت را در وجود او قرار دهم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
بر کار کرد | استفاده کرد | طین | گِل |
تعبیه کردن | قرار دادن، جاسازی کردن | مُشتبِه شدن | به اشتباه افتادن |
اصناف | جمع صنف، انواع، گونه ها، گروه ها | ||
وسایط | جمع وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند | ||
مُشتَبِه | اشتباه کننده، دچار اشتباه |
قلمرو ادبی:
إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ← تضمین آیۀ قرآن
آب و گِل← مراعات نظیر و تلمیح به چگونگی آفرینش آدم
خانۀ آدم← استعاره از جسم انسان
گنج معرفت← اضافۀ تشبیهی
خودی و خود← جناس ناهمسان
این را به خودیِ خود می سازم← تلمیح به «خَمَّرتُ طینَه آدَمَ بِیَدی»
مفهوم:
خلقت انسان از آب و گِل
آفرینش بی واسطۀ انسان توسط خداوند
پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل -علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک جبرئیل را گفت: ای جبرئیل چه میکنی؟
گفت: تو را به حضرت می برم که از تو خلیفتی می آفریند.
خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بُعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است.
قلمرو فکری:
پس خداوند به جبرئیل دستور داد که برو از روی زمین مقداری خاک بردار و بیاور. جبرئیل (ع) رفت؛ خواست که یک مشت خاک از روی زمین بردارد. خاک گفت: ای جبرئیل چه می کنی؟ جبرئیل گفت: تو را به درگاه خداوند می برم تا از تو جانشینی بیافریند.
خاک جبرئیل را قسم داد که به عظمت و بزرگواری خداوند، مرا نَبَر؛ من توانِ تحمّلِ نزدیکی به خداوند را ندارم. من نهایت دوری را برگزیده ام، چون می دانم در نزدیکی حق، خطراتِ بسیاری وجود دارد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جبرئیل را فرمود | به جبرئیل فرمود | خلیفت | خلیفه، جانشین |
ذوالجلالی | صاحب بزرگی | سوگند برداد | قسم داد |
قُرب | نزدیک شدن، همجواری | تاب | توان، تحمّل |
بُعد | دوری، فاصله | قربت را خطر | خطرِ قربت |
حضرت | آستانه، پیشگاه، درگاه |
«را» در «قربت را خطر»← «را»ی فکّ اضافه
قلمرو ادبی:
یک مشت خاک← کنایه از مقداری خاک
خاک گفت← تشخیص و استعاره
خاک سوگند داد← تشخیص و استعاره
قُرب و بُعد← تضاد
از تو خلیفتی می آفریند← تلمیح به آیۀ «اِنّی جاعِلُ فِی الاَرضِ خَلیفَهَ»
قُرب و قُربت← جناس ناقص افزایشی
مفهوم:
سختی و خطرات نزدیکی
جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری خاک تن در نمی دهد. میکائیل را بفرمود :«تو برو؛» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت همچنین سوگند برداد؛ برگشت.
حق -تعالی- عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.
عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. آن خاک را میان مکه و طائف فرو کرد. عشق حالی دو اسبه می آمد.
قلمرو فکری:
جبرئیل وقتی ذکر قسم را شنید به درگاه حق بازگشت و گفت: خداوندا! تو داناتری و می دانی که چه اتفاقی افتاده است، خاک راضی نمی شود و قبول نمی کند که بیاید. خداوند به میکائیل دستور داد: تو برو. میکائیل رفت و خاک او را نیز همان گونه قسم داد. خداوند به اسرافیل دستور داد: تو برو. اسرافیل رفت و خاک او را نیز سوگند داد. اسرافیل بازگشت. خداوند بلندمرتبه به عزرائیل دستور داد: تو برو. اگر خاک، با میل و ارادۀ خود نمی آید، او را به زور و اجبار بگیر و بیاور! عزرائیل آمد و با خشم یک مشت خاک از روی زمین برگرفت و آورد. آن خاک را بین مکّه و طائف ریخت. در این زمان، عشق به سرعت می آمد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
تن در نمی دهد | قبول نمی کند | رغبت | میل و اراده، خواست |
اِکراه | زور، فشار | قهر | خشم، غضب |
قبضه | یک مشت از هر چیزی | جمله | همه، تمام |
حضرت | آستانه، پیشگاه، درگاه | ||
طوع | فرمان برداری، اطاعت، فرمان بری |
قلمرو ادبی:
خاک تن در نمی دهد← تشخیص و استعاره و کنایه از راضی نشدن
طوع و رغبت با اِکراه و اِجبار← تضاد
عشق، حالی دو اسبه می آمد← تشخیص و استعاره و کنایه از با سرعت و شوق می آمد
مفهوم:
سرکشی خاک از آفریده شدن
بی اختیاری عاشق
قدرت عشق و جبر عشق
جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیّر بماند که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز میخوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز میکند و با این همه، حضرت غنا دیگری را به جای او نخواند و این سرّ با دیگری در میان ننهاد.
قلمرو فکری:
همۀ فرشتگان در آن حالت، متحیّر و متعجّب شدند که این چه رازی است که خاکِ پَست را این گونه با احترام فرا می خوانند و خاک، در نهایت پَستی و خواری در برابر خدا ناز می کند و با وجود این، خدایِ بی نیاز، دیگری را جایگزین آن نکرد و این راز را با کسی در میان ننهاد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جملگی | همه، تمامی | تحیّر | سرگشتگی، شگفتی |
اِعزاز | بزرگداشت، گرامیداشت | ذلیل | پست، حقیر، خوار |
غَنا | بی نیازی، توانگری | ||
مذلّت | فرومایگی، خواری، مقابل عزّت | ||
کبریایی | منسوب به کبریا، خداوند تعالی |
قلمرو ادبی:
انگشت در دندان ماندن← کنایه از شگفت زده و حیران شدن
خاک ذلیل← تشخیص و استعاره
خاک ناز می کند← تشخیص و استعاره
عزّت با مذلّت و خواری← تضاد
اعزاز و عزّت← اشتقاق
مفهوم:
تعجّب، حیرت و نادانی فرشتگان
ناز و نیاز عاشقانه
کمال بخشی عشق
الطاف الوهیّت و حکمت ربوبیّت به سرّ ملایکه فرو می گفت: «إنّی أعلم ما لا تَعلمون»، شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.
روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه، نقش های بوقلمون بینید. اوّل نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.
پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد. عشق، نتیجۀ محبّت حق است.
قلمرو فکری:
لطف الهی و حکمت خداوندی به باطن و قلب فرشتگان می گفت: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» شما نمی دانید که ما با این یک مشت خاک، از ازل تا ابد چه کارهایی داریم. البته معذور هستید؛ زیرا با عشق سر و کار نداشته اید.
چند روزی صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک از روی قدرت، تصرّف و دست کاری کنم، تا شما جلوه های گوناگونی در آفرینش این جسم انسان ببینید. اولین جلوه آن است که همه باید به او سجده کنید. پس خداوند از ابر کرم و بخشش خود، باران عشق و محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را تبدیل به گِل کرد و با قدرتِ دستِ خویش، در آن گِل، دلی از گِل آفرید. عشق، نتیجۀ محبّت و لطف خداوند است.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
الطاف | جمع لطف، مهربانی ها | الوهیّت | خدایی، خداوندی |
حکمت | علم، دانش | ازل | زمان بی ابتدا |
ابد | زمان بی انتها | روزکی چند | چند روز اندک |
دستکاری قدرت بنمایم | قدرت نمایی کنم | آینه | جسم انسان |
بوقلمون | رنگارنگ | سِرّ | قلب |
شما را سر و کار | سر و کارِ شما | ||
ربوبیّت | الوهیّت و خدایی، پروردگاری |
شما چه دانید … در پیش است← پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
إنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمُون← تضمین آیۀ قرآن
آینه← استعاره از آفرینش و انسان
ابر کرم← اضافۀ تشبیهی
باران محبّت← اضافۀ تشبیهی
گِل و دل← آرایۀ تکرار و جناس ناقص اختلافی و سج متوازی
شما را سر و کار با عشق نبوده است← کنایه از اینکه با عشق ارتباط نداشته اید
این یک مشت خاک← مجاز از وجود انسان
دست کاری قدرت کردن← کنایه از قدرت نمایی کردن
نقش های بوقلمون← استعاره از جلوه های گوناگون صفات خداوند در انسان
سجدۀ او باید کرد← تلمیح به آیاتی که دربارۀ سجده بر انسان آمده اند
ابر و باران و بارید و خاک و گِل← تناسب
دل← مجاز از احساس و عاطفه
گِل← مجاز از وجود مادی انسان
عشق نتیجۀ محبّت حق است← تلمیح به «یُحِبُّهُم و یُحِبّونَهُ»
ازل و ابد← تضاد
مفهوم:
دانایی خداوند و نادانی موجودات
بی خبری از اسرار الهی و عشق
اشرف مخلوقات بودن انسان
از شبنم عشق خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
قلمرو فکری:
در آغاز آفرینش، سرشت انسان با عشق آمیخته شد و این همه آشوب و شور عاشقانه از آن عشق ازلی پدید آمد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
فتنه | آشوب، غوغا |
شبنم | ژاله، قطرهای شبیه به باران که شب روی بر گل و گیاه می نشیند |
بیت← 2 جمله
قلمرو ادبی:
گل و حاصل← قافیه (شد:ردیف)
شبنم عشق← اضافۀ تشبیهی
خاک و گِل و آدم← مراعات نظیر
عشق و فتنه و شور← مراعات نظیر
واج آرایی حرف «ش»
صد← نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق
مصراع اول← تلمیح به «إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ»
مفهوم:
آفرینش عاشقانۀ انسان
غوغای عشق
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
قلمرو فکری:
عشق را همچون نیشتری بر ر روح آدمی زدند و آن را شکافتند؛ در نتیجه، یک قطره خون از آن فرو چکید و آن قطره خون را، «دل» نامیدند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
نشتر | نیشتر، وسیلۀ فلزی نوک تیز |
سر نشتر | نوک خنجر یا هر وسیلۀ تیز |
بیت← 3 جمله به شیوۀ عادی
قلمرو ادبی:
دل← قافیه (شد← ردیف)
سر نشتر عشق← اضافۀ تشبیهی
رگ روح← اضافۀ استعاری و تشخیص
دل مانند قطرۀ کوچک← تشبیه
سر نشتر و رگ و قطره← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
دل، نتیجۀ آمیزش و پیوند عشق با روح است
جمله در آن حالت متعجّب وار می نگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرف می کرد.
و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه می کرد و آن را به نظر عنایت پرورش میداد و حکمت با ملایکه می گفت: «شما در گل منگرید در دل نگرید.»
قلمرو فکری:
همۀ موجودات عالَم بالا در آن حالت با شگفتی می نگریستند و خداوند بزرگ با قدرت خویش، در آب و گِل آدم چهل شبانه روز قدرت نمایی کرد.
در هر ذره ای از وجود انسان دلی قرار می داد و آن دل را با لطف و محبّت پرورش می داد و به فرشته ها می گفت: شما به جسم آدم که از گِل آفریده شده، نگاه نکنید؛ بلکه به دلی که در این گِل قرار دارد، نگاه کنید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جمله | همه | جلّت | بزرگ است |
خداوندی خویش | شخصاً، بدونِ واسطه | شباروز | شبانه روز |
تصرّف می کرد | قدرت نمایی می کرد | عنایت | توجّه، لطف، احسان |
متعجّب وار | با حالت شگفتی و تعجّب | ||
تعبیه کردن | قرار دادن، جاسازی کردن |
قلمرو ادبی:
آب و گِل← مجاز از وجود مادی انسان
گِل و دل← جناس ناقص اختلافی
منگرید و نگرید← تضاد و اشتقاق
در آب و گِل آدم، چهل شباروز تصرّف می کرد← تلمیح به «خَمَّرتُ طینَهَ آدَمَ بِیَدی اَربَعینَ صَباحاً»
مفهوم:
نفی ظاهربینی
توجّه به اصل نه فرع
کمال بخشی عشق
گر من نظری به سنگ بر، بگمارم از سنگ دلی سوخته بیرون آرم
قلمرو فکری:
اگر من به سنگ توجّه کنم، از آن سنگ، انسانی عاشق می سازم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
نظر بگمارم | نگاه کنم |
بیت← 2 جمله
به سنگ بر← دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
دل← نقش مفعول
قلمرو ادبی:
بگمارم و آرم← قافیه
سنگ← نماد سختی و نرمی ناپذیری
دل← مجاز از انسان
دلی سوخته← کنایه از انسانی عاشق
سنگ← آرایۀ تکرار
مفهوم:
فراگیری عشق
تأثیر عشق بر پدیده های عالم
عنایت خداوند (معشوق)
اینجا عشق معکوس گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول می گریختی و این چیست که امروز درمی آویزی؟
آن روز گِل بودم، می گریختم، امروز همه دل شدم، درمی آویزم.
قلمرو فکری:
اینجا رابطۀ عشق برعکس می شود. اگر معشوق بخواهد که از او بگریزد، عاشق با همۀ وجود به او متوسّل می شود و او را به دست می آورد. ای خاک! آن چه بود که ابتدا فرار می کردی و این چیست که امروز متوسّل می شوی؟
– آن زمان که می گریختم فقط جسم بودم؛ امّا امروز که همۀ وجودم تحت الشعاع نورانیّت دل است، عاشقانه به حق روی آورده ام.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
همه دل شدم | سراپا عاشق شدم | درآویختن | متوسّل شدن |
معشوق | منظور خداوند | او | منظور انسان |
قلمرو ادبی:
هزار← نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق
در دامن کسی آویختن← کنایه از کمک خواستن و التماس کردن
بگریزد و آویزد← سجع متوازی
بگریزد و می گریختی← اشتقاق
آویزد و درمی آویزم← اشتقاق
درآویختن و گریختن← تضاد
مفهوم:
طلب وصال و توسّل به معشوق
خریدنِ ناز معشوق
همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه می کردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.
چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرتِ ما یا دلِ آدم.
قلمرو فکری:
همچنین، هر لحظه از گنجینه های پنهان خداوند، استعدادی در ذات انسان قرار می دادند تا این که هرچه استعداد و توانایی است در ذات و جسم انسان قرار دادند. چون نوبت به ساخت دل رسید، برای ساخت دل از بهشت گِل آوردند و با زندگی جاوید آن را ساختند و با لطف و توجّه، آن را پرورش دادند. وقتی کار دل به کمال رسید، گوهری در خزانۀ غیب وجود داشت که خداوند آن را از فرشتگان پنهان داشته و خزانه داری آن را خود به عهده گرفته بود. فرمود که هیچ خزانه ای جز درگاه ما یا دل آدم، شایستۀ آن گوهر (عشق) نیست.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
خزاین | جمعِ خزانه، گنجینه ها |
تعبیه کردن | قراردادن، جاسازی کردن |
نفایس | جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها |
دفین | مدفون، پنهان شده زیر خاک |
سرشتن | مخلوط کردن، خمیر کردن |
خازن | خزانه دار، نگهبان، در اینجا فرشته |
حضرت | آستانه، پیشگاه، درگاه |
قلمرو ادبی:
گوهر← استعاره از عشق
خزاین غیب← اضافۀ تشبیهی
آفتاب نظر← اضافۀ تشبیهی
خزاین غیب← استعاره از عالَم معنا
آب و گِل← مجاز از وجود مادی انسان
دل و گِل و خزاین← آرایۀ تکرار
گِل و دل← جناس ناقص اختلافی
خزاین و گوهر← تناسب
آب حیات← تلمیح به داستان خضر و اسکندر
مفهوم:
انسان، مخزن اسرار الهی
ارزشمندی دل
حیات جاوادنه در عشق
عنایت معشوق بر عاشق
اشرف مخلوقات بودن
آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.
قلمرو فکری:
آن گوهر چه بود؟ گوهر عشق و محبّت بود که آن را در صدف امانت معرفت قرار داده و بر مُلک و ملکوت )ظاهر و باطن جهان) عرضه کرده بودند؛ امّا هیچکس شایستگی خزانه داری آن گوهر را نیافت. دلِ آدم شایستۀ نگهبانی آن بود و برای خزانه داری آن، جان آدم شایسته بود.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
مُلک | عالم ماده | ملکوت | عالم غیب، جهان بالا |
استحقاق | سزاواری، شایستگی | خزانگی | خزانه بودن |
خزانه داری | شغل خزانه دار |
قلمرو ادبی:
گوهر← استعاره از عشق و محبّت
گوهر محبّت← اضافۀ تشبیهی
صدف امانت← اضافۀ تشبیهی
امانت معرفت← اضافۀ تشبیهی
مُلک و ملکوت← تضاد و اشتقاق و مجاز از تمام آفرینش و موجودات
دل لایق خزانگی باشد← تشخیص و استعاره
جان شایستۀ خزانه داری باشد← تشخیص و استعاره
خزانگی و خزانه داری← آرایۀ تکرار و اشتقاق
صدف و گوهر← مراعات نظیر
دل و جان← مراعات نظیر
کل عبارت تلمیح به آیۀ «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الاَرضِ وَالجِبالِ فَاَبیَنَ اَن یَحمِلنَها وَ اشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَها الاِنسانَ اِنَّهُ کانَ ظلوماً جَهُولاً»
مفهوم:
شایسته نبودن کاینات برای پذیرش امانت الهی
شایستگی انسان برای قبول امانت الهی
ملایکه مقرب، هیچ کس آدم را نمی شناختند. یک به یک بر آدم می گذشتد و می گفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که می نگارند؟»
آدم به زیر لب آهسته می گفت: اگر شما مرا نمی شناسید، من شما را می شناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی شما را یک به یک برشمارم.
قلمرو فکری:
فرشتگان نزدیک درگاه خداوند، هیچ یک آدم را نمی شناختند. یکی یکی به جسم آدم نگاه می کردند و می گفتند: این چه موجود عجیبی است که خداوند آفریده است؟
آدم آهسته می گفت: اگر شما مرا نمی شناسید، من همۀ شما را می شناسم؛ صبر کنید تا نامتان را یکی یکی بگویم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
مقرّب | آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است |
یک به یک | یکی پس از دیگری، به ترتیب |
قلمرو ادبی:
نقش← استعاره از انسان و آفرینش انسان
نقش و می نگارند← تناسب
زیر لب سخن گفتن← کنایه از آهسته و با خود حرف زدن
سر از خواب برداشتن← کنایه از تکامل حیات و آفرینش
اسامی شما را یک به یک برشمارم← تلمیح به آیۀ «عَلَّمَ آدَمَ الاَسماء کُلّها»
مفهوم:
ناشناخته بودن انسان برای فرشتگان
شناخت انسان نسبت به فرشتگان
هر چند که ملایکه در او نظر می کردند، نمی دانستند که این چه مجموعه ای است تا ابلیس پر تلبیس یک باری گرد او طواف می کرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد. هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ اما چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند کوشید که راهی یابد تا در درون دل در رود هیچ راه نیافت.
قلمرو فکری:
هرچه فرشتگان در انسان نگاه می کردند، نمی دانستند که این چه مجموعه ای است؛ تا اینکه شیطان نیرنگ باز، یک بار به دُور آدم می گردید، پس وقتی گِرد همۀ جسم آدم گشت، هر چیزی را که دید، دانست چیست؛ امّا وقتی به دل رسید، دل را مانندِ قصری یافت. شیطان هرچه تلاش کرد که وارد این قصر شود، هیچ راهی پیدا نکرد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
قالب | جسم | کوشک | کاخ، قصر |
تلبیس | حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی |
قلمرو ادبی:
دل مانند کوشک← تشبیه
ابلیس← آرایۀ تکرار
دل← آرایۀ تکرار
سه جملۀ پایانی← واج آرایی حروف «ک» و «د»
مفهوم:
ناشناخته بودن انسان برای فرشتگان
نا امیدی شیطان از تسلط بر دل انسان
ابلیس با خود گفت هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیهای دارد درین موضع تواند داشت. با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت.
ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند و دست رد به رویش باز نهادند مردود همه جهان گشت.
قلمرو فکری:
شیطان با خود گفت: هرچه دیدم ساده بود، کارِ مشکل این جاست. اگر زمانی به ما از این شخص آسیبی برسد، از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند متعال با این جسم سر و کاری داشته باشد، در همین جایگاه خواهد بود. شیطان با ترس فراوان و ناامید از درِ منزل دل بازگشت؛ چون به شیطان اجازۀ ورود به دل آدم را ندادند، نزد همۀ جهانیان مردود، رانده شده و رجیم شد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
آفت | آسیب | موضع | محل، جای، جایگاه |
قالب | جسم | بار | اجازۀ ورود |
اندیشه | ترس | مردود | رانده شده، رجیم |
قلمرو ادبی:
سر و کار داشتن← کنایه از مشغول شدن و توجّه نشان دادن
صدهزار اندیشه← نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق
صدهزار اندیشه← اغراق
درِ دل← اضافۀ استعاری
جهان← مجاز از مردم جهان
مفهوم:
ترس شیطان از دل انسان
طرد شدن شیطان
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.
1 دیدگاه ها
عالییی بود درجه یک????????