معنی درس کبوتر طوق دار فارسی یازدهم +❤️معنی کلمات و قلمرو ها
در این نوشته با معنی درس کبوتر طوق دار فارسی یازدهم همراه شما هستیم.
معنی درس کبوتر طوق دار فارسی یازدهم
- اثر: کلیله و دمنه
 - ترجمه: روزبهان (ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی) – ابوالمعالی نصرالله منشی (ترجمه از زبان عربی به زبان فارسی)
 
آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
قلمرو فکری:
حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| آورده اند | حکایت می کنند | ناحیت | ناحیه، سرزمین | 
| ریاحین | گیاهان | جمال | زیبایی | 
| مُتَصَید | شکارگاه | مَرغ | گونه ای گیاه | 
| مرغزار | چمن زار | مانستی | مانند بود | 
| نَزِه | با صفا، خوش آب و هوا | ||
| کشمیر | ناحیه ای بین هند و پاکستان | ||
قلمرو ادبی:
پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس ← تشبیه
زاغ ← نماد زشتی
طاووس ← نماد زیبایی
پَرِ زاغ چون … به پر زاغ مانستی ← اغراق
دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی/ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو فکری:
گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| دِرَفشان | درخشان، نورانی | داغ | سیاهی درون لاله | 
بیت ← 2 جمله
مرجع «او» ← چراغ
مرجع «ش» در جانش ← لاله
قلمرو ادبی:
چراغی و داغی ← قافیه
چون چراغی ← تشبیه
حسن تعلیل ← سیاهی درون لاله از دود چراغ بود
داغ ← استعاره از سیاهی درون لاله
جان داشتن لاله ← جانبخشی
شقایق بر یکی پای ایستاده /چو بر شاخ زمرد جام باده
قلمرو فکری:
گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| شقایق | لاله وحشی | باده | شراب | 
| شاخ | شاخه | شقایق | گونه ای گل | 
| لاله | گونه ای گل | زُمرّد | سنگ قیمتی | 
بیت ← 1 جمله
قلمرو ادبی:
ایستاده و باده ← قافیه
جانبخشی ← شقایق ایستاده
مصراع دوم ← تشبیه
و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.
قلمرو فکری:
در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| اختلاف | رفت و آمد | متواتر | پی در پی | 
| گَشن | انبوه | ||
ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.
قلمرو فکری:
ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| بدحال | بد خو، بد رفتار | جال | دام و تور | 
قلمرو ادبی:
روی نهادن ← کنایه از رفتن
بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.»
قلمرو فکری:
زاغ ترسید و با خود گفت: ناین مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.»
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| کاری افتاده | کاری دارد | باری | به هر روی | 
| جای نگه دارم | این جا می مانم | ||
صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.
قلمرو فکری:
شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| بازکشید | پهن کرد | حَبّه | دانه | 
| سر | رئیس | طوق | خط دور گردن پرندگان | 
| مطوقه | طوق دار | طاعت | فرمانبرداری | 
| مطاوعت | فرمانبرداری | گذاشتندی | می گذرانیدند | 
چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.
قلمرو فکری:
همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| غافل وار | با حال غفلت، بی خبر | فرود آمدند | پایین آمدند | 
| جمله | همه | گرازان | با ناز راه رونده | 
| تگ | دویدن | ایستاد | شروع کرد | 
| در ضبط آوردن | گرفتن | ||
مرجع «ایشان» ← کبوتران
و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.
قلمرو فکری:
کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| اضطراب | پریشانی، آشفتگی | را | برای | 
مطوّقه گفت: «جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.»
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| مجادله | جدال و ستیزه | همگنان | همه، جمع همگن | 
| تخلّص | رهایی | صواب | صلاح و درست | 
| به طریق | از راه | تعاون | همیاری | 
| قوت | نیرو | رهایش | آزادی، نجات | 
| استخلاص | رهایی جُستن، رهایی دادن | ||
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.
قلمرو فکری:
کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| فرمان کردن | فرمان بردن | برکندن | بلند کردن | 
| در پی | دنبال | آخر | سرانجام | 
| درمانند | درمانده شوند | ||
| ایستاد | مبادرت ورزیدن، اقدام کردن | ||
گرفت ← شناسه مفرد برای نهاد جمع
قلمرو ادبی:
سر خویش گرفتن ← کنایه از دنبال کار خود رفتن
و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.
قلمرو فکری:
و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربهها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاحها درست کرد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| بر اثر | به دنبال | فرجام | پایان | 
| واقعه | پیشامد | ایمن | در امان | 
| تجارب | تجربه ها | دفع | راندن | 
| حوادث | پیشامدهای ناگوار | ||
ایمن ← مُمال امان
قلمرو ادبی:
تجارب ← تشبیه پنهان (تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواری ها)
و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.
قلمرو فکری:
و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| قفا | پشت، پشت گردن | ستیزه روی | گستاخ، پر رو | 
| به جد | جدّی | ناپیدا | ناپدید | 
قلمرو ادبی:
چشم ← مجاز از نگاه
از کسی دل برگرفتن ← کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن
طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستان ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد
قلمرو فکری:
راه کار آن است که به سوی آبادیها و باغها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| طریق | راه کار | اشارت | دستور | 
| درختستان | باغ | منقطع | بریده، قطع شده | 
| خایب | نا امید | ||
که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد.» کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.
قلمرو فکری:
زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| بند | ریسمان | اِمام | راهنما و الگو، رهبر | 
| راه بتافتند | راه را کج کردند | ||
مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛
قلمرو فکری:
به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.» فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| مسکن | خانه | فرمان نگاه داشتن | فرمان بردن | 
| جمله | همه، همگی | ||
و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.
قلمرو فکری:
و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکیها و زشتیها را مشاهده کرده؛ و در آن جایها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| دَها | زیرکی و هوش | خرد | عقل | 
| مشاهدت | مشاهده | مواضع | جایها | 
| از جهت | برای | گریزگاه | جای گریز | 
| تیمار | مواظبت | فراخور | شایسته | 
| حکمت | دانش | بر حسب | مطابق | 
قلمرو ادبی:
گرم و سرد روزگار دیده ← کنایه از جهان دیده و با تجربه
گرم و سرد ← تضاد
خیر و شرّ ← تضاد
دیدن گرم و سرد ← حس آمیزی
مُطَّوقه آواز داد که: «بیرون آی.» زبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: «ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد. وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| آواز داد | فریاد زد | تعجیل | شتاب | 
| زهاب | چشمه | دیده | چشم | 
قلمرو ادبی:
بند بلا ← اضافه تشبیهی
زهاب دیده ← اضافه تشبیهی
جوی ← استعاره از اشک
بر رخسار، جویها براند ← اغراق
جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».
قلمرو فکری:
پاسخ داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| قضا | سرنوشت | ورطه | جای هلاکت، مهلکه | 
قلمرو ادبی:
کل عبارت ← اغراق
موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.
قلمرو فکری:
موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | 
| بشنود | شنید | 
| ایستاد | مبادرت ورزید، اقدام کرد | 
گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی؟
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| اصحاب | یاران | اولی تر | سزاوارتر | 
| حدیث | سخن | مکرر کردن | تکرار کردن | 
گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است. و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.
قلمرو فکری:
گفت: من را به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من دارند. چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| ملامت | سرزنش | ریاست | رهبری | 
| تکفل کردن | به گردن گرفتن | گزاردن | انجام دادن | 
| معونت | کمک | مظاهرت | پشتیبانی، یاری کردن | 
| بجستم | نجات یافتم | سیادت | رهبری | 
| مواجب | جمع موجب، وظایف | ||
و من می ترسم که اگر از گشادن عقده های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری. و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراغ موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.
قلمرو فکری:
و می ترسم اگر اول گرههای مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود. و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| عقده | گره | ملول | سست و ناتوان، آزرده | 
| ملالت | خسته | اهمال | سستی | 
| ضمیر | درون | رخصت | اجازه | 
| بلا | گرفتاری | فراغ | آسایش | 
| موافقت | همکاری | طاعن | سرزنشگر | 
| مجال | فرصت | وقیعت | بدگویی | 
قلمرو ادبی:
بلا و فراغ ← تضاد
موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید» و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
قلمرو فکری:
موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک [تو] در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد. و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.
قلمرو زبانی:
| واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه | 
| اهل مکرمت | جوانمردان | موالات | دوستی | 
| ارباب مودّت | دوستداران | ثقت | اعتماد | 
| خصلت | خو، رفتار، منش | مطلق | رها، آزاد | 
| کرم عهد | خوش پیمانی | صافی | پاک | 
| جدّ | با جدّیت | رغبت | میل | 
| ایمن | در امنیت | ||
ایمن ← مُمال امان
کلیله و دمنه:
یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی، کلیله و دمنه ابوالمعالی نصر الله منشی است. این اثر دربردارنده دانش و پند و اندرزهایی است که از زبان جانوران بازگو شده است. داستان از زبان دو شغال به نام «کلیله» و«دمنه» نقل می گردد. روزبهان ترجمه پهلوی این اثر را به عربی برگرداند و نصر الله منشی متن عربی را به فارسی درآورد.
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.
