در این نوشته با معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم همراه شما هستیم.

معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

  • نویسنده: کامور بخشایش
  • اثر: زندان موصل (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط جزی)

چند ماه از ورودم به زندان موصلِ ۴ می گذشت که متوجّه شدم، چند نفر از بچّه ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر از وقتم، با برنامه ریزی منظّم، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.

برای شروع، به آمار دقیق بی سوادان نیاز داشتم که از طریق دو سه نفر از بچّه ها به آن دست پیدا کردم. از مجموع هزار و پانصد نفر، تنها پنج نفر کم‌ سواد بودند. یک‌ روز آن ها را جمع کردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: «ما هم دوست داریم مثل بقیه،خودمان برای خانواده مان نامه بنویسیم و نامه های آن ها را بخوانیم.» به آن ها قول دادم در طول دوره اسارت آن ها را باسواد کنم. جلسات تدریس را شروع کردم. مشکل اصلی کاغذ بود. به جای کاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده کردم و آموزش را با حروف الفبا شروع کردم. قرار شد هفته ‌ا‌ی چهار جلسه درس داشته باشیم؛ امّا به خاطر محدودیت های اردوگاه و آسایشگاه، عملاً در هفته، دو جلسه بیشتر نمی ‌توانستیم برگزار کنیم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
موصلشهری در عراقاسارتاسیری، زندانی
آسایشگاهمحلّ استراحتاردوگاهمحلّ تجمع اسیران
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

دست پیدا کردن ←   کنایه از یافتن و رسیدن به چیزی

شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه ‌ای درست، به کار بستم. کار مشکلی بود، هیچ متنی در دست نداشتم؛ حتّی اگر یک جلد کتاب کلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم می‌ رسیدم؛ امّا نبود.

از آنجا که شکل کلّی آموزش دوره ‌های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذهنیّت سعی کردم برایشان کتاب درسی درست کنم. از دوستانم در این مورد خیلی کمک می‌ گرفتم. مشکل کاغذ و خودکار را هم آن ها حل می‌ کردند. یک اراده جمعی پشت این کار بود و کارها خوب پیش می رفت. به ذهنم فشار می ‌آوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان ها و قصّه‌هایی آموخته ‌ام تا همان‌ ها را به دوستانم یاد بدهم.

در این کار از مشاوره با معلّم هم ‌آسایشگاهی‌ ام« «عبّاس درمان» و شخصیت دانشمند و فرزانه، حاج آقا «کرامت شیرازی»، بهره بردم و آن ها دریغ نکردند. ایّام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازه یکسال تحصیلی با آن ها کار کردم. پیشرفت خوبی داشتند. با مشورت دوستان، کارنامه تحصیلی برایشان درست کردم. این کارنامه، همان مقواهای کوچک بود که یکی از دوستان روی آن نقّاشی‌ هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه، آقای «شایق»، از بچّه ‌های یزد که روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش، متن آن را نوشت.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
ذهنیتنوع تفکّرفرزانهدانشمند
کرامتسخاوت، جوانمردیدریغافسوس
شایقآرزومند، مشتاق
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

به کار بستن ←   کنایه از انجام دادن

در دست نداشتن ←   کنایه از محروم بودن

به ذهن فشار آوردن ←   کنایه از به یاد آوردن

مفهوم:

تلاش برای آموزش و یاد دادن

مراسم کوچکی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح ها را به بچّه ها دادیم. بی نهایت خوشحال بودند هم از این که دارند باسواد می شوند و هم این که کارنامه می گیرند. تازه وقتی بهشان گفتم قصد دارم آن ها را تا پایه پنجم پیش ببرم، خوشحال تر شدند. پایه دوم را پس از وقفه دو سه هفته‌ای با همان جمع دوستان شروع کردم. تکیه اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی کردم از درس ‌های دیگر هم مطالبی به آن ها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه های، سوم و چهارم و پنجم به مرور به آن ها یاد دادم. درباره علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم می‌ آمد، به آن ها می‌ آموختم. تلاش و کوشش آن ها در دوره آموزش، مرا هم به وجد می ‌آورد. گاهی سختی ‌ها و محدودیت ‌های آسایشگاه و یا دلتنگی‌ های دوری از خانواده به من فشار می ‌آورد و بر آن می ‌شدم جلسه آن روز را تعطیل کنم، امّا بچّه ‌ها آن قدر ذوق و شوق داشتند که نیم ‌ساعت قبل از زمان مقرّر دنبالم می‌ آمدند و به قول خودمان قربان صدقه‌ ام می ‌رفتند؛ دورم می ‌نشستند و آماده می ‌شدند تا درس را شروع کنم؛ من هم «نه» نمی‌ گفتم. زمان می ‌گذشت و تلاش من برای آموزش این چند اسیر، جدّی تر می شد. رغبت آن ها زمانی افزون تر شد که آرام آرام، خواندن قرآن و نهج‌ البلاغه را شروع کردند؛ البتّه نه خیلی روان. می‌ گفتند تا زمانی که نهج‌ البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه می ‌دهیم. همین طور هم شد. از آن بچّه‌ ها فقط نام حسن قانع که بچّه مشهد بود، یادم هست و نام بقیه را فراموش کرده ‌ام. باید این نکته را هم بگویم که این برنامه، ایّامی اجرا می شد که رفت و آمد بچّه‌ ها به آسایشگاه‌ های دیگر آزاد بود. مدّت‌ ها گذشت تا این که شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج ‌البلاغه بخوانند. روز آخری که کلاس‌ هایمان به طور کامل تعطیل می شد، مراسم مفصّلی می ‌گرفتیم. از سهم خودم، هدیه ای تهیّه کردم و در آن مراسم به آن ها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون کارنامه سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. می ‌توانستند قرآن و نهج ‌البلاغه بخوانند، برای خانواده‌ شان نامه بنویسند و نامه‌ های آن ها را بخوانند.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
مقرّرمعلوم، تعیین شدهرغبتمیل
وقفهدرنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه
وجدسرور، شادمانی و خوشی
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

مفهوم:

علاقۀ دانش آموزان، انگیزۀ معلم را افزایش می دهد (مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد)

نکته جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّه‌ای از اسرا به زبان های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی می‌ کردند با برگزاری کلاس‌ های آموزشی به بچّه‌ های علاقه ‌مند، زبان خارجی یاد دهند.

نکته جالب تر اینکه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آن ها را تأمین می‌کرد؛ هر کتابی درباره آن زبان می ‌خواستند، برایشان می ‌آورد. دعا خواندن در آسایشگاه‌ ها ممنوع بود. اگر بعثی‌ها می‌ فهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده می‌شود، همه را زندانی می ‌کردند و به بچّه‌ها اجازه بیرون‌ آمدن از آسایشگاه نمی ‌دادند. با وجود این، بچّه‌ ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده می‌ کردند. برای اعیاد مذهبی و مناسبت ‌های انقلابی هم برنامه ‌هایی تدارک دیده بودم. با آنکه بعثی ‌ها همیشه تأکید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه ‌های علاقه ‌مند و خوش‌ صدا، گروه سرودی تشکیل دادم که اغلب سرودهای انقلابی اوایل انقلاب را می خواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شکسته سرودهایی می نوشتند و همان را تمرین می کردند و می خواندند. کارم شده بود برگزاری کلاس و آموزش؛ از صبح تا شب، در هر فرصت ممکن؛ این برنامه ها برای آن بود که شور و هیجان بچّه ها از عمق دلشان بجوشد و تخلیه روانی شوند. از نوجوانی به مقاله نویسی و دکلمه خوانی علاقه خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم. البتّه دکلمه خوانی ظرافت های خاصّ خودش را دارد. باید با حرکات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، محتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثالاً وقتی از آسمان می گویی، باید با دست به آسمان اشاره کنی و با حرکات چشم و سر، جذابیت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
اعیادجمع عید، جشن هاموزونهماهنگ، خوش نوا
بعثی هانیروهای ارتش عراق در زمان صدام
تدارکمهیّا کردن، آماده ساختن
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

موقع خواندن دکلمه های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا می کردم و همین حس را به بچّه ها منتقل می کردم. تا پایان مقاله خوانی، جیک هیچ کس در نمی ‌آمد.

در دوران اسارت سعی می کردم مقاله نویسی و دکلمه خوانی را به هر مناسبتی اجرا کنم و روحیه خودم و دیگر اسرا را در برابر سختی ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را می خواندم که همه را به وجد می آورد و بعد در غم فرو می برد:

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژه
حماسیمنسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی
اغلبغالب تر، بیشتر
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

جیک هیچ کس در نیامدن ←   کنایه از بی صدا و ساکت بودن

در غم فرو رفتن ←   کنایه از غمگین بودن

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم                      از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

قلمرو فکری:

سرزنده و شاداب تر از آن هستیم که در غم بمیریم. آن قدر ضعیف نیستیم که با ظلم شما شکسته و نابود شویم.

بیت ←   4 جمله

آبی تر از آن ←   نقش مسند

از شیشه ←   نقش مسند

بی رنگ ←   نقش قید

با سنگ ←   نقش قید

قلمرو ادبی:

شیشه و سنگ ←   تضاد

آبی تر بودن ←   کنایه از زنده بودن و شور و شوق داشتن

سنگ ←   نماد سختی و ظلم

شیشه بودن ←   کنایه از ضعف و شکنندگی

رنگ و سنگ ←   جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)

مفهوم:

مقاومت و پایداری

فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد                در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم

قلمرو فکری:

ای روح دیوانه، تا خواندن غزل بعد به ما فرصت بده؛ زیرا در مرام ما نیست که در ظلم، ضعیف شده بمیریم.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژه
جنونشیفتگی، شیدایی، شوریدگی
غیرتحمیّت، تعصّب
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

بیت ←   4 جمله

فرصت ←   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

ای روح ←   تشخیص و استعاره

تا و ما ←   جناس ناقص اختلافی

مفهوم:

ننگ و عار را نپذیرفتن

مقاومت در برابر مرگ و غلبه بر آن

خیلی ها با شنیدن این شعر، به یاد وطن به گریه می‌ افتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود. هر کسی مشغول کاری بود؛ از کارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه های خوش ذوق، عروسک هایی درست کرده بودند که با آن ها خیمه‌ شب ‌بازی راه می ‌انداختند. برنامه‌ های نمایشی آن ها که معمولاً با قصّه ‌ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم کننده. البتّه هیچ گونه امکاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلا اگر قرار بود در صحنه، سماوری باشد، تصویر آن سماور را روی مقوا می کشیدند یا مثلاً داس کشاورز را از مقوّا می ساختیم. برنامه ای که هیچ وقت تعطیل نمی شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پابرجا بود و همیشه هم برای بچّه ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه ها می دوید. انگار جان تازه می گرفتند، هر مسابقه ای هم، حرف و حدیث های زیادی را به دنبال داشت. بعد از یارکِشی، کُری خوانی بچّه ها تا روز مسابقه ادامه می یافت. بعد از مسابقه هم بحث برد و باخت ها چند روز طول می کشید. حسابی ذهن بچّه ها درگیر می شد و اجرای همین مسابقه ها و بازی ها و دویدن ها، بچّه ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت می کرد.

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژه
خیمه شب بازینمایش عروسکی
خوش ذوقخوش سلیقه، خوش قریحه
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

پا بر جا بودن ←   کنایه از استواری و مقاومت

جان تازه گرفتن ←   کنایه از نیرو و قوّت گرفتن

در این میان بودند بچّه هایی که در برنامه ها مشارکت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیه یأس می خواندند، در روحیه دیگران بی تأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا به هر حال، نور امید را در دل بچّه ها کمرنگ می کرد. ما نمی خواستیم این طور باشد. آن ها روحیه ضعیفی داشتند. انگار از همه بریده بودند و حتّی کورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همه این ها تلاش می کردم از برنامه ها فاصله نگیرند. همیشه از آن ها می خواستم در برنامه ها مشارکت کنند. حرفشان این بود که استعداد و هنر این کارها را ندارند، ولی بهشان روحیه می دادم و می گفتم: «همه ما مثل همیم. این حرفا نیس. اگه دوست ندارین تو اجرای برنامه ها شرکت کنین، بیاین بین بچّه ها و با اونا برنامه رو تماشا کنید و نظر بدین؛ این واسه ما خیلی مهم و با ارزشه.»

دوست نداشتم از بچّه ها فاصله بگیرند یا احساس طرد شدن کنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند منزوی شوند؛ چون به هر حال همیشه افراط و تفریط های بعضی ها، مشکلاتی ایجاد می کرد یا اختلاف سلیقه ها به حدّی بالا می گرفت که بعضی ها ترجیح می دادند در برنامه های عمومی مشارکت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود که کسی بتواند گوشه دیوار بنشیند، در هیچ برنامه ای شرکت نکند و به راحتی وقت بگذراند، واقعاً سخت بود، عقربه ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده. گاه احساس می کردیم که یک روز اسارت، به اندازه هفته ها و ماه های روزهایی که آزاد بودیم، طول می کشید. در شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت باید کاری می کردیم که زمان بگذرد و سختی ها قابل تحمّل تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بعثی ها نپوسد. اگر مقاومتِ روح می شکست، زندگی خیلی سخت تر می شد؛ چرا که دشمن هر لحظه در کمین کسانی بود که به قول خودمان کم آورده بودند؛ کسانی که به بهای اندک، خیلی چیزها را زیر پا می گذاشتند. ما تلاش می کردیم چنین بلایی سرمان نیاید … .

قلمرو زبانی:

واژهمعنی واژهواژهمعنی واژه
کورسونور اندک، روشنایی کماستعدادتوانایی
طرداخراج، تبعید، راندنمنزویگوشه نشین، گوشه گیر
ترجیحاولویت، برتری، تقدّمتفریطکوتاهی کردن در کاری
غربتدوری، بیگانگی
افراطاز حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط
طاقت فرساتوان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر
معنی روان خوانی تا غزل بعد فارسی یازدهم

قلمرو ادبی:

آیۀ یأس خواندن ←   کنایه از نا امیدی

بریدن از همه ←   کنایه از رها کردن همه

نور امید ←   اضافۀ تشبیهی

آیۀ یأس ←   اضافۀ تشبیهی

تنبل شدن عقربه ها ←   تشخیص و استعاره

دل گرم بودن ←   کنایه از امیدواری

پوسیدن روح ←   کنایه از به مرور زمان از بین رفتن

زیر پا گذاشتن ←   کنایه از بی توجّهی و اهمّیت ندادن

کم آوردن ←   کنایه از بی انگیزگی، ناامیدی و خسته شدن

مفهوم:

یأس و ناامیدی

سختی های دوران اسارت

برچسب شده در: