معنی شعر در امواج سند فارسی یازدهم +❤️ معنی کلمات ، قلمرو ها و مفهوم
در این نوشته با معنی شعر در امواج سند فارسی یازدهم همراه شما هستیم.
معنی شعر در امواج سند فارسی یازدهم
شعر «در امواج سند» و معنی شعر:
درس سوم
در امواج سند
- شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
- قالب شعر: چهار پاره
به مغرب، سینه مالان قرص خورشید/نهان میگشت پشت کوهساران
قلمرو فکری:
خورشید هنگام غروب به آرامی پشت کوه ها پنهان می شد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
سینه مالان | سینه خیز | قرص | هر چیز گِرد |
بیت ← 1 جمله
به مغرب ← نقش قید
سینه مالان ← نقش قید
پشت کوهساران ← نقش قید
قلمرو ادبی:
سینه مالان حرکت کردن برای خورشید ← تشخیص و استعاره و کنایه از آهسته و از روی ناتوانی حرکت کردن
مغرب و خورشید و کوهساران ← مراعات نظیر
مفهوم:
توصیف غروب آفتاب و فرا رسیدن شب
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ/به روی نیزه ها و نیزه داران
قلمرو فکری:
خورشید، نور طلایی خود را مانندِ گَرد (پودر) زردرنگی بر جنگجویان و نیزه هایشان می پاشید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
گَرد | غبار |
گردی زعفران رنگ | نور طلایی رنگ غروب خورشید |
بیت ← 1 جمله بلاغی
مصراع دوم ← نقش قید
قلمرو ادبی:
کوهساران و نیزه داران ← قافیه
گَرد مانند زعفران ← تشبیه
گَردی زعفران رنگ ← استعاره از نور خورشید
نیزه ها ← مجاز از سلاح ها
مفهوم:
تابش پرتوهای زرد و سرخ خورشید
فضاسازی برای یأس و ناامیدی
ز هر سو بر سواری غلت می خورد /تن سنگین اسبی تیر خورده
قلمرو فکری:
از هر سوی میدان جنگ، جُثّۀ سنگین اسبی زخمی بر صاحبش که سرنگون شده بود، می افتاد و می غلتید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
غلت می خورد | می غلتید |
بیت ← 1 جمله بلاغی
تن ← نقش نهاد
سنگین ← نقش صفت
تیرخورده ← نقش صفت
اسب ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
واج آرایی حرف «ن»
سوار و اسب ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
توصیف وضعیت مبارزان و اسب ها در میدان جنگ
به زیر باره می نالید از درد/سوار زخم دار نیم مرده
قلمرو فکری:
سوار نیز با تن مجروح و نیمه جان، از شدّت درد و تحمّل وزن اسب، به خود می پیچید و می نالید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
باره | اسب | نیم مُرده | در حال مرگ |
بیت ← 1 جمله بلاغی
سوار ← نقش نهاد
زخمدار ← نقش صفت
نیم مُرده ← نقش صفت
قلمرو ادبی:
خورده و نیم مرده ← قافیه
واج آرایی حرف «د»
سوار و باره ← مراعات نظیر (تناسب)
درد و زخمدار و نیم مرده ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
توصیف وضعیت مبارزان و اسب ها در میدان جنگ
نهان می گشت روی روشن روز/به زیر دامن شب در سیاهی
قلمرو فکری:
روز آرام آرام به پایان می رسید و تاریکی شب همه جا را فرا می گرفت.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
نهان | پنهان |
بیت ← 1 جمله بلاغی
نهان ← نقش مسند
روی ← نقش نهاد
روشن ← نقش صفت
روز ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
روی روز و دامن شب ← اضافۀ استعاری و تشخیص
روز ← مجاز از خورشید
روشن و روز ← تناسب
شب و سیاهی ← تناسب
روز و شب ← تضاد
روی و روز ← جناس ناقص اختلافی
واج آرایی حرف «ر»
مفهوم:
فرا رسیدن شب
در آن تاریک شب می گشت پنهان/فروغ خرگه خوارزمشاهی
قلمرو فکری:
در آن شبِ تاریک، اوج و اقتدار پادشاهی خوارزمشاهی نیز رو به پایان بود.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
تاریک شب | شبِ تاریک | فروغ | نور، پرتو |
خرگه | خرگاه، خیمه به ویژه خیمۀ بزرگ |
بیت ← 1 جمله بلاغی
قلمرو ادبی:
سیاهی و خوارزمشاهی ← قافیه
فروغ ← استعاره از شکوهمندی و عظمت
خرگه ← مجاز از قدرت
فروغ خرگه پنهان می گشت ← کنایه از پایان حکومت
مفهوم:
از بین رفتن قدرت خوارزمشاهیان
ناپایداری قدرت
به خوناب شفق در دامن شام/به خون آلوده ایران کهن دید
قلمرو فکری:
جلال الدین به سرخی غروب نگاه کرد و در ذهنش مجسّم شد که ایران باستانی و شکوهمند به زودی غرق در خون خواهد شد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
خوناب | خون آمیخته با آب | شفق | سرخی غروب خورشید |
بیت ← 1 جمله
آلوده ← نقش مسند
ایران ← نقش مفعول
قلمرو ادبی:
خوناب شفق ← تشبیه
دامن شام ← اضافۀ استعاری و تشخیص
خون و خوناب ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
پیش بینی جنگ و شکست احتمالی
در آن دریای خون در قرص خورشید / غروب آفتاب خویشتن دید
قلمرو فکری:
با دیدن غروبِ خورشید، غروب عمر خود (پایان زندگی اش) را احساس کرد.
قلمرو زبانی:
بیت ← 1 جمله
قلمرو ادبی:
کهن و خویشتن ← قافیه (دید ← ردیف)
دریای خون ← اضافۀ تشبیهی و استعاره از غروب خورشید و اغراق
دریای خون ← اغراق
مصراع دوم ← کنایه از مرگ و نابودی حکومت
آفتاب ← استعاره از بخت و عُمر
واج آرایی حروف «د» و «ر»
خورشید و غروب ← مراعات نظیر
مفهوم:
نزدیک شدن به مرگ
نا امیدی از زنده ماندن
چه اندیشید آن دم، کس ندانست /که مژگانش به خون دیده تر شد
قلمرو فکری:
کسی نمی داند در آن لحظه، جلال الدّین به چه چیز آزار دهنده ای فکر کرد که باعث شد، گریه کند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
مژگان | مژه های چشم | دیده | چشم |
تر | خیس |
بیت ← 3 جمله
مژگان ← نقش نهاد
«ــَـش» ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
دم ← مجاز از لحظه
مژگان ← مجاز از چشم
خون ← استعاره از اشک
مصراع دوم ← کنایه از به شدّت گریه کردن
مفهوم:
اندوه و غم فراوان
اشک ریختن و گریه کردن
چو آتش در سپاه دشمن افتاد /ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
قلمرو فکری:
سپس همانندِ آتشی سوزان، حتّی سوزنده تر از آن، به میان سپاهیان مغول افتاد و به کشتار آن ها پرداخت.
قلمرو زبانی:
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
خون دیده تر و سوزنده تر ← قافیه (شد ← ردیف)
چو آتش ← تشبیه
سوزنده تر شدن از آتش ← اغراق
آتش و سوزنده ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
شدّت جنگ و نبرد
فداکاری و دلاوری در راه وطن
در آن باران تیر و برق پولاد/میان شام رستاخیز می گشت
قلمرو فکری:
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
برق | درخشش، درخشندگی | پولاد | فولاد |
رستاخیز | قیامت، محشر |
بیت ← 1 جمله
قلمرو ادبی:
باران تیر ← اضافۀ تشبیهی
باران تیر ← اغراق
شام رستاخیز ← استعاره از میدان جنگ
پولاد ← مجاز از شمشیر
واج آرایی حرف «ر»
مفهوم:
شدّت جنگ و نبرد
فداکاری و دلاوری در راه وطن
در آن دریاى خون در دشت تاریک /به دنبال سر چنگیز می گشت
قلمرو فکری:
در میدان جنگ در جست و جوی چنگیز بود تا او را پیدا کند و سر از تنش جدا نماید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
چنگیز | فرماندۀ سپاه مغول |
بیت ← 1 جمله
خون ← نقش مضاف الیه
تاریک ← نقش صفت
چنگیز ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
رستاخیز و چنگیز ← قافیه (می گشت:ردیف)
دریای خون ← اضافۀ تشبیهی و استعاره از میدان جنگ
دریای خون ← اغراق
در و سر ← جناس ناقص اختلافی
واج آرایی حرف «ر»
دنبال سر کسی گشتن ← کنایه از به فکر کشتن کسی بودن
مفهوم:
تلاش برای یافتن و کشتن چنگیزخان مغول
بدان شمشیر تیز عافیت سوز/در آن انبوه، کار مرگ می کرد
قلمرو فکری:
جلال الدّین با شمشیر کُشنده اش، نقش مرگ را ایفا می کرد و سربازان دشمن را از بین می برد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
بدان | با آن | عافیت سوز | نابودکننده، کُشنده |
انبوه | شلوغی |
بیت ← 1 جمله
کار ← نقش مفعول
مرگ ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
عافیت سوز ← کنایه از کُشنده
کار مرگ کردن ← کنایه از کشتن
مرگ ← مجاز از عزرائیل
واج آرایی حرف «ر»
مفهوم:
کشتن دشمنان
ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت /دو چندان می شکفت و برگ می کرد
قلمرو فکری:
اما هرچه از سربازان مغول را می کُشت، دو برابرِ آن افراد، به جنگِ او می آمدند.
قلمرو زبانی:
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
مرگ و برگ ← قافیه (می کرد ← ردیف)
بر ← استعاره از سرباز مغول
شاخه ← استعاره از لشکر مغول
بر از شاخه می ریخت ← کنایه از کشتن سربازان
می شکفت و بر می کرد ← کنایه از زیاد شدن
بر ریختن و شکفتن ← تضاد
بر و شاخه و شکفتن ← مراعات نظیر
مفهوم:
زیادی و انبوهی سپاه مغولان
میان موج می رقصید در آب / به رقص مرگ، اخترهای انبوه
قلمرو فکری:
انعکاس تصویر ستارگان در تلاطم امواج، مانند رقصِ مرگ بود.
قلمرو زبانی:
بیت ← 1 جمله
قلمرو ادبی:
رقصیدن ستارگان ← تشخیص و استعاره
رقص مرگ ← تناقض (پارادوکس)
واج آرایی حروف «م» و «ر»
مفهوم:
توصیف انعکاس ستارگان روی موج آب دریا
به رود سند می غلتید بر هم/ز امواج گران کوه از پی کوه
قلمرو فکری:
موج های رود سند همچون کوه های بزرگی روی هم می غلتیدند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
می غلتید | می چرخید | گِران | سنگین، عظیم |
بیت ← 1 جمله
سند ← نقش مضاف الیه
گِران ← نقش صفت
قلمرو ادبی:
انبوه و کوه ← قافیه
سند و امواج ← مراعات نظیر (تناسب)
موج مانند کوه ← تشبیه
موج مانند کوه ← اغراق
کوه ← آرایۀ تکرار
مفهوم:
توصیف حرکت، بزرگی و قدرت امواج
خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود /دل شب می درید و پیش می رفت
قلمرو فکری:
رود سند، پُر جوش و خروش، عمیق، وسیع و کف آلود بود. سیاهی شب را می شکافت و پیش می رفت.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
ژرف | گُود، عمیق | بی پهنا | وسیع، گسترده |
بیت:۲ جمله
مصراع اول ← نقش قید
دل ← نقش مفعول
شب ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
دل شب ← اضافۀ استعاری و تشخیص
دل شب دریدن ← کنایه از پیش رفتن در تاریکی
مصراع اول ← مراعات نظیر
مفهوم:
توصیف حرکت رود سند
از این سدّ روان، در دیده شاه /ز هر موجی هزاران نیش می رفت
قلمرو فکری:
رود سند در چشم جلال الدّین مانند سدّی بود که هر موجش هزار نیش بر جان او می زد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
دیده | چشم |
نیش | نوک هر چیز نوک تیز مانند سوزن و خنجر |
بیت ← 1 جمله
نیش ← نقش نهاد
قلمرو ادبی:
پیش و نیش ← قافیه (می رفت ← ردیف)
سدّ روان ← استعاره از رود سند
سدّ روان ← تناقض (پارادوکس)
موج مانند نیش ← تشبیه
سد و موج ← مراعات نظیر
نیش در دیده رفتن ← کنایه از آزار دیدن
دیده ← مجاز از چشم
هزاران ← نماد کثرت و مجاز از زیادی
هزاران ← اغراق
مفهوم:
کُشنده بودن رود سند
مانع بودن رود سند
ز رخسارش فرو می ریخت اشکی/بنای زندگی بر آب می دید
قلمرو فکری:
اشک بر صورتش جاری شد؛ زیرا زندگی خود را در حال نابودی می دید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
رخسار | صورت، چهره |
بیت ← 2 جمله
«ــَـش» در «رخسارش» ← نقش مضاف الیه
اشک ← نقش نهاد
قلمرو ادبی:
بنای زندگی ← اضافۀ تشبیهی (استعاری)
مصراع دوم ← کنایه از ناپایداری زندگی و پادشاهی
واج آرایی حرف «ر»
رخسار و اشک ← تناسب
رخسار ← مجاز از چشم
مفهوم:
ناپایداری زندگی
اندوه و غم فراوان
در آن سیماب گون امواج لرزان/خیال تازه ای در خواب می دید
قلمرو فکری:
با نگاه کردن به امواج لرزان رود سند، فکر تازه ای به ذهنش رسید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
سیماب گون | به رنگ جیوه، جیوه ای | سیماب | جیوه |
خیال | گُمان، اندیشه |
بیت ← 1 جمله
خیال ← نقش مفعول
قلمرو ادبی:
خواب و آب ← قافیه (می دید ← ردیف)
امواج مانند جیوه ← تشبیه
مصراع دوم ← کنایه از این که فکر تازه ای به ذهنش رسید
خیال و خواب ← مراعات نظیر
مفهوم:
چاره اندیشی
به یاری خواهم از آن سوی دریا/سوارانی زره پوش و کمان گیر
قلمرو فکری:
از آن سوی رود سند، سربازانی جنگجو و تیرانداز به یاری می طلبم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
زره پوش | جنگجو | کمان گیر | تیرانداز |
دریا | در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل |
بیت ← 1 جمله
قلمرو ادبی:
دریا ← استعاره از رود سند
سواران و زره پوش و کمانگیر ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
طلب کمک از مبارزان قدرتمند
دمار از جان این غولان کشم سخت/بسوزم خانمان هاشان به شمشیر
قلمرو فکری:
با آن ها از این مغولان غول صفت، انتقام سختی بگیرم و دشمنان را نابود کنم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
دمار از کسی کشیدن | دمار از کسی برآوردن؛ کنایه از نابود کردن کسی |
غولان | مغولان |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
کمان گیر و شمشیر ← قافیه
دمار از کسی کشیدن ← کنایه از نابود کردن کسی
غولان ← استعاره از مغولان
مفهوم:
کشتن و نابود کردن دشمنان
شبی آمد که می باید فدا کرد/به راه مملکت فرزند و زن را
قلمرو فکری:
شبی رسید که باید زن و فرزند را در راه میهن فدا کرد.
قلمرو زبانی:
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
فرزند و زن ← مراعات نظیر (تناسب)
را و راه ← جناس ناقص افزایشی
مفهوم:
فدا کردن خانواده برای دفاع از وطن
به پیش دشمنان استاد و جنگید/رهاند از بند اهریمن، وطن را
قلمرو فکری:
این زمان باید در مقابل دشمنان مقاومت کرد و برای رهایی مردم وطن از دست دشمنان، دلاورانه جنگید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
اِستاد | مخفّف ایستاد | رهاند | نجات داد |
اهریمن | شیطان، در اینجا مغولان |
بیت ← 3 جمله
اهریمن ← نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
زن و وطن ← قافیه(را ← ردیف)
در مقابل کسی ایستادن ← کنایه از مقاومت
اهریمن ← استعاره از مغولان
وطن ← مجاز از مردم وطن
واج آرایی حرف «ن»
مفهوم:
ایستادگی و مبارزه با دشمنان
شبی را تا شبی با لشکری خرد / ز تن ها سر، ز سرها خُود افکند
قلمرو فکری:
در طول یک روز با لشکر کوچک خود در مقابل دشمنان با شجاعت جنگید و بسیاری از آنان را کُشت.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
خُرد | کوچک | خُود | کلاه خود، کلاه جنگی |
شبی را تا شبی | در طول یک روز |
بیت ← 2 جمله عادی
شبی را تا شبی ← نقش قید
قلمرو ادبی:
کمان گیر و شمشیر ← قافیه
ز تنها سر افکندن ← کنایه از کشتن
ز سرها خُود افکندن ← کنایه از کشتن
تن و سر و خُود ← مراعات نظیر
واج آرایی مصوّت «ا»
مفهوم:
کشتار فراوان دشمنان
چو لشکر گِرد بر گردش گرفتند/چو کشتی، بادپا در رود افکند!
قلمرو فکری:
هنگامی که لشکر مغول محاصره اش کردند، اسب خود را مانند کشتی به آب زد تا از رود سند بگذرد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
چو (مصراع اول) | وقتی که | چو (مصراع دوم) | مانندِ |
گِرد بر گِرد گرفتن | محاصره کردن | بادپا | اسب تندرو |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
خُود و رود ← قافیه (افکند ← ردیف)
بادپا مانند کشتی ← تشبیه
بادپا ← کنایه از اسب تندرو
کشتی و رود ← تناسب
چو (وقتی که) و چو (مانند) ← جناس تام
گِرد بر گِرد گرفتن ← کنایه از محاصره کردن
مفهوم:
تلاش برای اسیر نشدن
چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار / از آن دریای بی پایاب، آسان
قلمرو فکری:
وقتی آن جنگ سخت به پایان رسید …
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
دریا | در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل |
بی پایاب | بی گذر، عمیق |
بیت ← 1 جمله
دریا ← نقش متمم
قلمرو ادبی:
دشوار و آسان ← تضاد
دریا ← استعاره از رود سند
واج آرایی مصوّت «ا»
دریا و بی پایاب ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
تلاش برای اسیر نشدن
به فرزندان و یاران گفت چنگیز /که گر فرزند باید، باید این سان
قلمرو فکری:
چنگیز به فرزندانش گفت: فرزند باید اینگونه شجاع و باغیرت باشد.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
این سان | این گونه | باید | لازم است |
بیت ← 3 جمله
چنگیز و فرزند ← نقش نهاد
این سان ← نقش مسند
قلمرو ادبی:
آسان و این سان ← قافیه
فرزند ← آرایۀ تکرار
باید ← آرایۀ تکرار
فرزندان مانند جلال الدّین ← تشبیه
واج آرایی حرف «ن»
فرزندان و یاران ← مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
تعریف و تمجید چنگیزخان از جلال الدّین خوارزمشاه
به پاس هر وجب خاکی از این ملک/چه بسیار است، آن سرها که رفته
قلمرو فکری:
برای دفاع از هر وجبِ این مرز و بوم، انسان های بسیاری جان خود را فدا کرده اند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
پاس | پاسداری، حراست، نگهبانی |
مُلک | پادشاهی، بزرگی، عظمت |
رفته | از بین رفته، کشته شده |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
سر ← مجاز از انسان
سر رفتن ← کنایه از کشته شدن
هر و سر ← جناس ناقص اختلافی
هر وجب ← کنایه از مقدار کم
خاک ← مجاز از سرزمین
مفهوم:
جانبازی و فداکاری در راه دفاع از وطن
ارزشمندی خاک وطن
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک/خدا داند چه افسرها که رفته!
قلمرو فکری:
به خاطر عشق به وطن، سرداران و پادشاهان زیادی کشته شده اند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
افسر | تاج و کلاه پادشاهان |
رفته | از بین رفته، کشته شده |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
افسر ← مجاز از انسان های بزرگ
بر و سر ← جناس ناقص اختلافی
سر و هر ← جناس ناقص اختلافی
خاک ← مجاز از وطن یا سرزمین
رفتن افسر ← کنایه از کشته شدن بزرگان
مفهوم:
جانبازی و فداکاری بزرگان در راه دفاع از وطن
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.