جواب نگارش صفحه ۴۳ نگارش چهارم
در این نوشته با جواب نگارش صفحه ۴۳ نگارش چهارم همراه شما هستیم.
جواب صفحه ۴۳ نگارش چهارم
الف) بند زیر را با دقّت بخوانید و «جمله ی موضوع» آن را بنویسید. موضوع کلی و کوچکتر جمله ی موضوع را مشخّص کنید و درباره ی جمله های دیگر بند در گروه گفت و گو کنید.
«می خواهم خاطره ی اوّلین روز مدرسه ام را برایتان تعریف کنم. آن موقع هفت ساله بودم. یک روز صبح زود دست در دست مامان به مدرسه رفتم. مدرسه ی ما یک حیاط بزرگ و قدی می داشت. همینقدر یادم هست که صف های بچّه ها تشکیل شد و من در صف کلاس اوّلی ها قرار گرفتم. مامان جلوی در مدرسه کنار والدین دیگر ایستاده بود و به من نگاه می کرد.
من هم دائم او را نگاه می کردم که مبادا از آنجا برود. ناگهان دیدم مامان نیست. هر طرف را که نگاه کردم، او را ندیدم. فهمیدم که رفته است و شروع به گریه کردم. یکی از معلم ها که اشک های مرا دید با محبتّ دستم را گرفت و به سمت کلاس برد. او با من صحبت می کرد و مثل مامانم بسیار مهربان بود.»
جواب: جمله ی موضوع: می خواهم خاطرهی اولین روز مدرسه ام را برایتان تعریف کنم
موضوع کلی: مدرسه
موضوع کوچک تر: اولین روز مدرسه
ب) یک بند روایتی درباره ی سفر به مشهد، یا هر موضوع دیگری که می خواهید، بنویسید.
سفر به مشهد :
روزی روزگاری، من و خانوادهام تصمیم گرفتیم به مشهد سفر کنیم. صبح زود بیدار شدیم، چمدانهایمان را جمع کردیم و سوار اتوبوس شدیم. راه خیلی طولانی بود و من از پنجره بیرون را نگاه میکردم. کوهها و درختها از کنارمان میگذشتند و آفتاب در آسمان میدرخشید. وقتی به مشهد رسیدیم، همه خسته بودیم ولی خوشحال. حرم امام رضا (ع) از دور معلوم بود و نورش در شب چشمهایمان را روشن میکرد. اولین بار بود که آنجا میرفتم و قلبم پر از شوق و هیجان بود.
بازدید از باغ وحش:
دیروز با دوستانم به باغ وحش رفتیم. وقتی وارد شدیم، حیوانات عجیب و غریب در قفسهای بزرگ و کوچک منتظر ما بودند. اول به دیدن فیلها رفتیم که با خرطوم بلندشان آب روی خودشان میریختند. بعد به بخش پرندهها رفتیم و طاووسهای رنگارنگ با پرهای باز شده ما را شگفتزده کردند. آخرین قسمت، بخش حیوانات وحشی بود؛ جایی که شیرها آرام در سایه درختها خوابیده بودند. همهی این دیدنیها باعث شد که احساس کنم چقدر دنیا پر از موجودات جالب و متفاوت است.
سفر به شمال:
یک روز گرم تابستانی، پدرم تصمیم گرفت که به شمال سفر کنیم. چمدانهایمان را خیلی زود جمع کردیم و با ماشین به راه افتادیم. جادهها پر از پیچ و خمهای سبز و جنگلی بود. صدای پرندهها و بوی نم باران همه جا پخش شده بود. وقتی به ساحل رسیدیم، موجهای دریا به پاهایمان میخورد و خندههای ما با صدای دریا یکی میشد. غروب، آسمان با رنگهای نارنجی و صورتی زیبا شد و من آن لحظه را هیچوقت فراموش نمیکنم.
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.
7 دیدگاه ها
بدرد نمیخوره
خوب است
خیر اصلا خوشم نیامد
خیللللللللللیییییییی بددددددددددد بودددددد.
عالییییی
خوبه حرجا مشکل تشدید از گوگل و این سایت کمک بگیرید
عکس بیارید به نظرم بد خیلی بد