معنی شعر بانگ جرس فارسی یازدهم + ❤️ معنی کلمات ، قلمرو ها و مفهوم
در این نوشته با معنی شعر بانگ جرس فارسی یازدهم همراه شما هستیم.
معنی شعر بانگ جرس فارسی یازدهم
- شاعر: حمید سبزواری
- قالب شعر: مثنوی
- وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع (رشته انسانی)
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم / دل بر عبور از سدِّ خار و خاره بندیم
قلمرو فکری:
وقت آن رسیده که آماده سفر شویم. عزممان را جزم کنیم که از تمام مشکلات این راه عبور کنیم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
باره | اسب | بستن | سفت کردن |
سد | بند | خار | تیغ گیاه |
خاره | سنگ خارا، سنگ | سفر | مسافرت |
برگ | توشه و هر چیز مورد نیاز؛ مایحتاج و آذوقه |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
باره و خاره ← قافیه (بندیم ← ردیف)
برگ سفر بستن ← کنایه از آماده سفر شدن
سدّ خار و خاره ← اضافه تشبیهی
خار و خاره ← جناس ناهمسان
دل بستن ← کنایه از قصد کردن
باره و خاره ← جناس ناهمسان
خار و خاره ← استعاره از مشکلات
واج آرایی حرف «ر»
پیام:
تشویق به سفر و مبارزه
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم/بانگ از جرس برخاست وایِ من خموشم
قلمرو فکری:
از هر جانب فریاد کوچ و سفر کردن به گوش می رسد، زنگ کاروان به صدا در آمده است و وای بر من که هنوز حرکت نکرده ام.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
کران | طرف، جهت، کنار | بانگ | آواز، فریاد |
جرس | زنگ | برخاست | بلند شد |
وای | فغان، دردا | خموش | خاموش، ساکت |
رحیل | از جایی به جای دیگر رفتن، کوچ کردن، سفر کردن |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
گوش و خموش ← قافیه (ــَـم ← ردیف)
بانگ از جرس برخاست ← کنایه از کاروان آماده سفر شد
گوشم و خموشم ← جناسواره
واژه آرایی کلمۀ «بانگ»
واج آرایی مصوّت «ا»
پیام:
تشویق به سفر و مبارزه
دریادلان راه سفر در پیش دارند /پا در رکاب راهوارِ خویش دارند
قلمرو فکری:
انسان های دلیر و شجاع سفر را آغاز کردند. پا در رکاب اسب تندروی خود نهاده و آماده ی حرکت و هجوم هستند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
دریادل | بخشنده، دلیر | در پیش دارند | آغاز کردند |
رکاب | حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و سوار پا در آن می گذارد | ||
راهوار | آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند؛ خوش حرکت و تندرو |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
پیش و خویش ← قافیه (دارند ← ردیف)
دریادل ← تشبیه (دلی مانند دریا)
«راه سفر در پیش داشتن» ← کنایه از آماده حرکت شدن
«پا در رکاب داشتن» ← کنایه از آماده حرکت شدن
پیش و خویش ← جناسواره
واج آرایی حرف «ر»
پیام:
تشویق به کوچ و مبارزه
گاه سفر آمد برادر، ره دراز است/پروا مکن، بشتاب، همّت چاره ساز است
قلمرو فکری:
ای برادر مبارز، هنگام جنگ فرا رسیده است و سفر طولانی در پیش داریم، واهمه به دل راه نده، حرکت کن زیرا عزم و ارادۀ محکم و بلند، کارساز است.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
گاه | زمان | ره | راه |
پروا کردن | ترسیدن | شتافتن | عجله کردن |
همّت | اراده و عزم نیرومند |
بیت ← 5 جمله
قلمرو ادبی:
دراز و چاره ساز ← قافیه (است ← ردیف)
واج آرایی مصوّت «ا»
پیام:
تشویق به سفر و درازی راه
گاه سفر شد باره بر دامن برانیم/تا بوسه گاهِ وادی ایمَن برانیم
قلمرو فکری:
زمان سفر رسیده است. باید حرکت کنیم و خودمان را به وادی ایمن که جایی مقدس است برسانیم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
باره | اسب | دامن | دامنه کوه |
بوسه گاه | مکان بوسه | وادی | سرزمین |
وادی ایمَن | جایی در فلسطین که به حضرت موسی وحی رسید | ||
راندن | راه بردن و واداشتن به حرکت |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
دامن و ایمَن ← قافیه (برانیم ← ردیف)
باره بر جایی راندن ← کنایه از به آنجا رفتن
مصراع دوم ← تلمیح به داستان حضرت موسی
بوسه گاه ← کنایه از جای مقدس
پیام:
تشویق به سفر به آستانه های مقدس
وادی پر از فرعونیان و قِبطیان است/موسی جلودار است و نیل اندر میان است
قلمرو فکری:
سرزمین فلسطین پر از اسرائیلی های اشغالگر است که دست کمی از فرعونیان و قبطیان ندارند. امام خمینی همچون حضرت موسی فرماندهی می کند و دشواری های راه نیز در پیش روی ما قرار دارند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
وادی | سرزمین | جلودار | پیشرو، رهبر |
قبطیان | پیروان فرعون | اندر | در |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
قبطیان و میان ← قافیه (است ← ردیف)
کل بیت ← تلمیح به داستان حضرت موسی
فرعونیان و قبطیان ← استعاره از اشغالگران
موسی ← استعاره از رهبر
نیل ← استعاره از دشواری ها
واژه آرایی کلمۀ «است»
پیام:
هشدار به وجود دشمنان و خطر
تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر /بر جای ما بیگانه ننگ است ای برادر
قلمرو فکری:
به خاطر اشغالِ دشمن، این خانه بر ما تنگ و ملال آور شده و ننگ است که بیگانه ای بر جای ما نشسته باشد.
قلمرو زبانی:
بیت ← 5 جمله
ای برادر ← حرف ندا و منادا (شبه جمله)
را ← حرف اضافه به معنای «برای»
قلمرو ادبی:
تنگ و ننگ ← قافیه (است ای برادر ← ردیف)
خانه ← استعاره از میهن
تنگ و ننگ ← جناس
خانه تنگ است ← کنایه از اینکه جای مناسبی برای ما نیست
واج آرایی حرف «گ»
واژه آرایی کلمۀ «تنگ»
پیام:
تشویق به پیکار با دشمنان
فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید / تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید
قلمرو فکری:
فرمان رسید که سرزمین فلسطین را از دشمن پس بگیرید. و آن را از دست صهیونیست های اشغالگر آزاد کنید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
خانه | منزل |
اهریمن | شیطان؛ منظور اشغالگران است |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
دشمن و اهریمن ← قافیه (بگیرید ← ردیف)
خانه ← استعاره از فلسطین
تخت و نگین ← مجاز از فرمانروایی
نگین ← مجاز از انگشتر
کل بیت ← تلمیح به داستان حضرت سلیمان
دست ← مجاز از تحت اختیار
پیام:
تشویق به پیکار با دشمنان
یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد /ای یاوران باید ولی را یاوری کرد
قلمرو فکری:
یعنی حضرت موسی (امام خمینی) قصد نابودی سامری (اسرائیل) را کرده است. ای مردم و همرزمان! باید همگی فرمان رهبر را اطاعت کنیم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
آهنگ کردن | قصد کردن | یاوری | کمک |
کلیم | سخنگو، لقب حضرت موسی | ||
سامری | منسوب به سامره، مردی که در نبود موسی مردم را گمراه کرد | ||
ولی | دارندۀ بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر (ص)، سرپرست، ولی امر |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
سامری و یاوری ← قافیه (کرد ← ردیف)
کل بیت ← تلمیح به داستان حضرت موسی و سامری
کلیم ← استعاره از رهبر
سامری ← استعاره از اشغالگران
آهنگ جان کسی را کردن ← کنایه از قصد کشتن کسی را داشتن
یاور و یاوری ← جناس، همریشگی (رشته انسانی)
پیام:
کمک به رهبر و ولی امر
حُکمِ جلودار است بر هامون بتازید/هامون اگر دریا شود از خون، بتازید
قلمرو فکری:
فرمان رهبر است که به دشمنان حمله کنیم. اگر خون همه دشت را بگیرد و گروهی کشته شوند، نترسید و باز هم به دشمنان یورش برید.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
حکم | فرمان | جلودار | پیشرو |
هامون | دشت | تاختن بر | حمله کردن |
بیت ← 4 جمله
قلمرو ادبی:
هامون و خون ← قافیه (بتازید ← ردیف)
هامون اگر دریا شود ← تشبیه
هامون اگر از خون دریا شود ← کنایه از اینکه خیلی ها کشته شوند
مصراع دوم ← اغراق
واژه آرایی حروف «هامون» و «بتازید»
پیام:
فرمان رهبر به پیکار با دشمنان
فرض است فرمان بردن از حکمِ جلودار/گر تیغ بارد، گو ببارد، نیست دشوار
قلمرو فکری:
اطاعت از فرمان امام (رهبر) واجب است و در این راه اگر شمشیر از آسمان ببارد، مهم نیست (هیچ چیز نمی تواند مانع راه شود).
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
سفر | مسافرت | فرمان بردن | اطاعت کردن |
حکم | فرمان | جلودار | پیشرو، رهبر |
گر | اگر | تیغ | هر ابزار تیز و برّنده |
فرض | واجب گردانیدن، آنچه انجام آن بر عهدۀ کسی نهاده شده باشد، لازم، ضروری |
بیت ← 4 جمله
قلمرو ادبی:
جلودار و دشوار ← قافیه
تیغ باریدن ← استعاره پنهان، کنایه از شدت جنگ و مرگ
واج آرایی حرف «د»
واژه آرایی کلمۀ «بارد»
پیام:
وجوب اطاعت از رهبر
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن /گر تیغ بارد، گو ببارد، جان سپر کن
قلمرو فکری:
ای عزیزم بر خیز و عزم سفر کن اگر شمشیر و نیزه ببارد از جان مایه بگذار و بجنگ.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جانان | دوست، یار | آهنگ کردن | قصد کردن |
بیت ← 6 جمله
قلمرو ادبی:
سفر و سپر ← قافیه (کن ← ردیف)
تیغ باریدن ← استعاره پنهان، کنایه از شدت جنگ و مرگ
جان سپر کردن ← کنایه از جان فشانی
سفر و سپر ← جناسواره، جناس ندارد
پیام:
تشویق به جان فشانی
جانان من برخیز بر جولان برانیم/زان جا به جولان تا خط لبنان برانیم
قلمرو فکری:
ای دوست من، برخیز تا به سوی بلندی های جولان حرکت کنیم و از آن جا با تاخت و تاز تا حدّ لبنان برویم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه |
راندن | راه بردن و واداشتن به حرکت |
جولان | سرزمینی در سوریه، تاخت و تاز |
بیت ← 4 جمله
قلمرو ادبی:
جولان و لبنان ← قافیه (برانیم ← ردیف)
«جولان» در مصراع اول و «جولان» در مصراع دوم ← جناس
پیام:
تشویق به پیکار با اشغالگران
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد/ آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
قلمرو فکری:
سرزمینی که هر سویش شهیدی آرمیده است و مردمش یکسره غمگین و دردمندند.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
آنجا | منظور لبنان است | خفته | خوابیده |
کوی | محله، برزن | نهفته | پنهان |
بیت ← 4 جمله (آنجا ← شبه جمله)
قلمرو ادبی:
خفته و بنهفته ← قافیه (دارد ← ردیف)
صد ← مجاز از بسیار
شهید خفته ← تشبیه (شهیدان مانند انسان های خفته اند)
کوی ← مجاز از مردم کوی
کل بیت ← اغراق
واژه آرایی عبارت «آنجا که هر»
پیام:
رنج و درد مردم لبنان
جانان من اندوه لبنان کُشت ما را/ بشکست داغ دیرِ یاسین پشت ما را
قلمرو فکری:
عزیز من! غم لبنان، ما را کشت و کشتار مردم دیر یاسین، کمر ما را شکست.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جانان | یار، دوست | داغ | بسیار گرم |
دیر یاسین | روستایی در فلسطین |
بیت ← 3 جمله
قلمرو ادبی:
کشت و پشت ← قافیه (ما را ← ردیف)
لبنان ← مجاز از مردم لبنان
داغ ← مجاز از درد و رنج
دیر یاسین ← مجاز از مردم دیریاسین
ما را کشت ← کنایه از بسیار آزرد
پشت ما را بشکست ← کنایه از بسیار آزرد
کشت و پشت ← جناس
عیب قافیه ← «کشت» و «پشتِ» با یکدیگر قافیه نمی شوند، زیرا «پشت» دارای کسره است (رشته انسانی)
کل بیت ← تلمیح به رخداد دیر یاسین
واج آرایی حرف «ن»
کل بیت ← اغراق
پیام:
همدردی با مردم لبنان
باید به مژگان رُفت گَرد از طُور سینین / باید به سینه رَفت زین جا تا فلسطین
قلمرو فکری:
باید از سرزمین فلسطین محافظت کرد گردش را با مژه جارو کرد و سینه خیز تا فلسطین (اگر نیاز باشد) برویم.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
مژگان | مژه ها | گرد | غبار |
با سینه رفتن | سینه خیز رفتن | ||
رفت | رُفتن، زدودن، جارو کردن | ||
طور سینین | نام کوهی که حضرت موسی برای راز و نیاز با خدا به آنجا رفت |
بیت ← 2 جمله
قلمرو ادبی:
سینین و فلسطین ← قافیه
با مژگان رفتن ← کنایه از بزرگ داشتن
رُفت و رَفت ← جناس ناهمسان
با سینه رفتن ← کنایه از بزرگ داشتن
واژه آرایی حرف «باید»
پیام:
بزرگداشت فلسطین
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش/آنَک امام ما عَلم بگرفته بر دوش
قلمرو فکری:
ای عزیز من، به پا خیز و صدای رهبر را بشنو که اینک امام، رهبریِ عملیات را برعهده گرفته است و آمادۀ حرکت و قیام است.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جانان | دوست، یار | بانگ | فریاد، آواز |
آنک | اکنون | عَلَم | پرچم، درفش |
چاووش | چاووش خوان، آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی می خواند |
بیت ← 4 جمله
قلمرو ادبی:
چاووش و دوش ← قافیه
بانگ چاووش را شنیدن ← کنایه از آماده حرکت شدن
علم بر دوش گرفتن ← آماده حرکت شدن
پیام:
تشویق به حرکت
تکبیرزن، لبّیک گو بنشین به رهوار/مقصد دیار قدس همپای جلودار
قلمرو فکری:
الله گویان و لبیک گویان بر اسب خود سوار شو. همراه امام بسوی قدس که مقصدمان است حرکت کن.
قلمرو زبانی:
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
تکبیر | الله اکبر | دیار | سرزمین |
قدس | بیت المقدس | همپایی | همگامی، همراهی |
لبّیک | فرمان تو را اطاعت می کنم، چشم | ||
رهوار | آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند، خوش حرکت و تندرو | ||
همپا | همراه، هم قدم، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می دهند |
بیت ← 4 جمله
قلمرو ادبی:
رهوار و جلودار ← قافیه
بنشین به رهوار ← کنایه از اینکه آماده حرکت شو
پیام:
تشویق به کمک به فلسطینیان
برای مشاهده گام به گام سایر صفحات کتاب کافیست آن را در گوگل به همراه عبارت «حالا درس» جست و جو کنید.